مقدمه:

سرخپوستان بومی ایالات متحده آمریکا (به انگلیسی: Native Americans) به بومیان قدیمی کشور آمریکا اطلاق می شود که امروزه بصورت اقلّیتی در میان جمعیت مهاجر بعدی بسر می برند. این اقوام به گروه های بومی آمریکای شمالی تعلق دارند و زبان های متعددی را تکلم می کنند.برخی هنوز به سنّت های قدیمی قومی خود پایبند مانده اند و برخی تحت همسان سازی با فرهنگ مدرن آمریکایی خوگرفته اند.جمعیت کل تمام قبایل مختلف امروزه تا حدود ۲٫۵ میلیون نفر تخمین زده می‌شود.

سرخپوستان آمریکا سرگذشت بسیار غم انگیزی داشته اند . متاسفانه تاریخ و فرهنگ آنها در کشور ما چندان شناخته شده نیست . سرخپوستان آمریکا دو ضربه ویرانگر و نابود کننده را از سوی مهاجمان اروپایی – یعنی به خود دیدند . یکی قتل عام قبایل آنها بود که بدست فرانسوی ها و انگلیسی ها و تا حدودی اسپانیایی ها انجام شد – و خیلی ها تصور می کنند که آمریکایی ها این جنایت را مرتکب شده اند – و دیگری آواره کردن و تبعید نمودن قبایل سرخپوست بود که بعدها و بخصوص در نیمه دوم قرن نوزدهم بدست دولت مرکزی آمریکا انجام گرفت .

اروپاییان سرخپوستان را می کشتند تا اموال و املاکشان را غارت و تصاحب کنند و آمریکایی ها آنها را کوچ می دانند تا در سرزمینهایشان راه آهن سراسری آن کشور را بنا کنند و یا بجای چراگاههای آنها کشتزارهایی عظیم و باغهایی انبوه را برای خود بسازند . این دو زخم بر دل سرخپوستان ماند و علیرغم شرمساری و جبران کردنهای بعدی دولتهای مرکزی آمریکا رنج و اندوه مردمان سرخپوست هرگز التیام نیافت . بعد از آن همه ” کشتار و کوچ ” جمعیت سرخپوستهای آمریکا بشدت کم شد و نسلهای بعدی آنها – و بویژه در پنجاه سال اخیر – نیز خود را در سرزمین نیاکانشان غریبه احساس کردند و از عرصه های مهم زندگی اجتماعی – فرهنگی و سیاسی آمریکا کناره گرفتند . اکنون بیشتر سرخپوستان شمال آمریکا در ایالت داکوتا و بیشتر سرخپوستان جنوب آن بیشتر در ایالت آریزونا ساکن هستند و جزو طبقات مستمند آن کشور بشمار می روند. در جریان تلاش ظالمانه دولت آمریکا برای کوچ اجباری سرخپوستان آن کشور برخی از روسای قبایل سرخپوست همراه با مردان و زنان قبیله شان تصمیم گرفتند که در مقابل فشار دولت مرکزی مقاومت کنند .

این مقاومت در بسیاری از موارد منجر به جنگ میان سرخپوستان شمال و جنوب آمریکا با دولت مرکزی آن کشور شد . یکی از این قبیله ها ” نز پرسه ” به رهبری رئیس جوزف ( ۱۸۴۰ -۱۹۰۴ ) بود که نامش به واسطه درستکاری و شجاعتی که داشته در تاریخ آمریکا به نیکی یاد می شود . دولت مرکزی آمریکا قبیله نز پرسه را از منطقه ای نسبتا گرم و خوش آب و هوا بنام دره ” والو وا ” در اورگان بسوی ایالت آیداهو کوچ داد . اما در میانه راه رئیس جوزف سر به شورش نهاد و راه قبیله اش را بسوی مرزهای کانادا کج کرد و به رو به آن کشور گریخت . 

رئیس جوزف و قبیله اش تنها کمتر از شصت کیلومتر با مرز کانادا و آغاز یک زندگی آزاد فاصله داشتند که متاسفانه ارتش آمریکا به آنها رسید و با حمله ای نظامی و نابرابر در مقابلشان ایستاد . پس از جنگی بسیار خونین جنگجویان قبیله “نز پرسه” شکست خوردند و در کوههای ایالت مونتانا خود را به ارتش آمریکا تسلیم کردند . نهایتا رئیس جوزف و قبیله اش مجبور شدند که برای استقرار و زندگی در تبعید به ایالت اوکلاهاما بروند . آنها سالهای سال آوارگی و دربدری کشیدند تا اینکه بالاخره در ایالت سرد و دلگیر واشنگتن مستقر شدند . مردمان قبیله ” نز پرسه ” آنگونه که رئیس جوزف پیش بینی کرده بود دیگر در دنیا روی خوش ندیدند و زندگانی شان همراه با رنج و محنت گذشت .

تصویری که می بینید عکسی از رئیس جوزف است همراه با جملاتی که پیش از تسلیم شدنش به ژنرال نلسون مایلز و خطاب به مردان قبیله اش گفته بود . نوشته زیر ترجمه این گفتار است:

… رهبران ما کشته شدند … کودکان کوچکمان از سرما یخ زده اند و درحال مرگند . افراد قبیله ام به تپه ها و کوهها گریخته اند بی هیچ تن پوشی و بی هیچ غذایی .. نمی دانم برسر آنها چه آمده است . شاید که از سرما مرده باشند .. به من فرصت دهید .. بگذارید در این کوهها بدنبال کودکان قبیله ام بگردم .. شاید که در میان مرده ها کسی از آنها را زنده بیابم .. ای بزرگان قبیله ام! فریادهای مرا بشنوید . دلم شکسته است . غمگینم .. با اینهمه درد خورشید چگونه باز بر فراز سرزمین من خواهد تابید؟ من برای حفظ جان مردمم و برای حفظ قبیله ام تسلیم می شوم و از این پس هرگز وارد هیچ جنگی با هیچکس نخواهم شد

تاریخ

اقوام سرخپوست آمریکای شمالی از بازماندگان گروه هایی هستند که در حدد بیست هزارسال پیش از میلاد از نواحی سر شمال سبیری گذشته و به قاره جدید وارد شده بودند.برخلاف ساکنان مزوآمریکا و نواحی متمدن آمریکای مرکزی و جنوبی, سرخپوستان آمریکای شمالی چندان متمدن نبوده و حالتی نیمه بدوی داشتند.بیشتر اطلاعاتی که امروزه از گذشته سرخپوستان ساکن در ایالات متحده داریم از گزارش های اروپاییان بدست آمده است.برخورد میان اروپاییان تازه وارد و ساکنان قدیمی در کشور آمریکا بحران ها و تضادهایی بوجود آورد که تا مدت ها بصورت جنگ و کینه ادامه پیداکرد. کریستوف کلمب پنداشته بود که سرخ‌پوستان آمریکای مرکزی, هندی هستند، از این رو امروزه در بیشتر زبانهای اروپایی بومیان قاره آمریکا را هندی می‌خوانند. سرخ‌پوستان آمریکایی با ورود اروپاییان با بیماری‌های همه‌گیر]، نابودی فرهنگ و از دست رفتن خاک روبرو شدند. برخی قبایل سرخ‌پوستان به مدت دو قرن در بردگی سفیدپوستان بودند، و برخی دیگر همانند در جنگ‌ها و پاکسازی‌های جمعی همانند کشتار ووندد نی به نابودی کشانده شدند. در سال ۱۸۳۰، اندرو جکسون، دستوری صادر کرد که بنام قانون سرخ‌پوست زدایی مشهور گشت (به انگلیسی: Indian Removal Act)، که بر اساس آن، سرخ‌پوستان را از زمینهای خود در شرق آمریکا به سمت زمینهای بایر غرب رود میسیسیپی مهاجرت داده می‌شدند. مهاجرت بزرگ قوم چروکی در سال ۱۸۳۸ از جورجیا به سمت غرب، از همین قسم مهاجرت‌های دولتی بود که به «رد اشک‌ها» (به انگلیسی: Trail of tears) شهرت پیدا کرد. در این سفر ۲۰۰۰ کیلومتری، ۴۰۰۰ سرخ‌پوست جان خود را از دست دادند. این سرخ‌پوستان به زمینهای مخصوصی در غرب آمریکا مهاجرت داده شدند که امروزه به زمینهای رزرویشن (به انگلیسی: reservation) یا اختصاصی معروفند. این زمینها بدستور کنگره آمریکا در سال ۱۸۳۴ برای سرخ‌پوستان در نظر گرفته شدند.سرخپوستان در جنگ های داخلی آمریکا از مبارزان فعال بودند.پس از پایان این دوره جنگ ها و آزادی سیاهپوستان در آمریکا سیاست همسان سازی علیه سرخپوستانی که به امید پایان تنش وارد جنگ شده بودند آغاز شد.در قرن نوزدهم جورج واشنگتن و هنری ناکس تصمیم به متمدن کردن بومیان آمریکا گرفتند و همین موجب بروز شدید ترین درگیری ها میان آنها شد.در پی این رویدادها جنگ‌های سرخپوستان شدت گرفت گرچه پیروزی معمولا با نظامیان جمهوری آمریکا بود اما در نهایت در سال ۱۹۲۴ دولت آمریکا حق شهروندی سرخپوستان را پذیرفت و از آن زمان تا کنون آنان شهروند آمریکایی با حفظ حقوق قومی و مالکیت سرزمین می باشند.

زندگی در جامعه امروزی آمریکا:

امروزه ۲۲۵٬۰۰۰ کیلومتر مربّع از خاک ایالات متحده آمریکا بصورت خودمختار در اختیار سرخ‌پوستان قرار دارد، که این زمین‌ها، همان زمینهای جایگزین یا اختصاصی قرن نوزدهم هستند. این زمینها تحت سرپرستی دفتر امور سرخ‌پوستان قرار دارد، که خود زیر نظر وزارت کشور ایالات متحده آمریکا است.سرخپوستان آمریکا امروزه در بسیاری مناطق استقلال فرهنگی و تاحدودی سیاسی دارند.تلاش هایی برای تحکیم ریشه های قومی خود دارند و زبان های که بدان ها صحبت می کنند تا حدودی محافظت شده قلمداد می شوند.برخی از آنها به زندگی سنتی و روستایی خود با آداب قبیله ای هنوز بسر می برند که بیشتر در نواحس جنوبی هممرز مکزیک می باشند.در سال ۲۰۰۳ جمعیت آنان در جامعه آمریکا ۲٬۷۸۶٬۶۵۲ برآورد شد که از این میزان ۴۱۳٬۳۸۲ نفر در کالیفرنیا , ۲۹۴٬۱۳۷ در آریزونا و ۲۷۹٬۵۵۹ تن در اوکلاهاما بسر میبردند.همچنین این گروه دارای نسبت بالایی از الکلیسم در درون خود هستند.آژانس های فعال بومیان آمریکا تلاش دارند تا با حفظ ریشه ها و هنجارهای سنتی سعی در بهبود شرایط بهداشتی و فرهنگی این گروه داشته باشند.(دی براون ،۱۳۷۶ :۲۵)

پراکندگی جغرافیایی و زبان ها:

بومیان آمریکا بجز انگلیسی که زبان عمومی کشور محسوب می گردد به زبان های مختلفی از گروه زبان‌های بومی آمریکا تکلم می کنند.زبان آزتکی در یوتا بیشترین متکلم را دارد.پس از آن زبان ناهواتل با نزدیک به دویست هزار گویشور و زبان ناواهو با یکصدپنجاه هزار تن در رده های بعدی هستند.سرخپوستان آمریکا اگرچه در تمام سرزمین پراکنده اند اما بیشتر آنان در نواحی غربی و جنوب غربی بسر می برند.گروه مهم چروکی در میامی و سواحل میسیسیپی ساکن می باشند و گروه هایی نیز در مناطق شمالی مانند میشیگان و مونتانا زندگی می کنند که در این مناطق جمعیت و حضور بومیان کاملا قابل توجه می باشد.همچنین در آلاسکا شمار زیادی از بومیان ساکن بوده و بیشتر نواحی روستایی این ایالت کم جمعیت سرخپوست می باشند.

هنر:

هنر در میان سرخ‌پوستان آمریکا مخصوصا در تمدن مکزیک اهمیت بسزایی داشت.دورهٔ هنری در مکزیک از ۱۵۰۰ پیش ازمیلاد آغاز و تا قرن ۱۶ یعنی زمان فتح مکزیک بدست کورتیس اسپانیایی ادامه می‌یابد.که اوج آن در دوره ۳۰۰ تا ۹۰۰ میلادی بوده‌است.هنر اصلی ایشان پیکر تراشی و تندیس سازی بود و امروزه تندیس‌ها و صورتک‌های بسیاری از آن دوره که به‌نظر می‌رسد کاربرد مذهبی داشته‌است بجای مانده.

تمدن و معماری:

در گوشه و کنار قاره آمریکا آثار بایسته‌ای از تمدنهای بشری بچشم می‌خورد که در میان آنها نام تمدن تئوتی هواکان و تمدن قوم مایا بویژه در چیچن ایتسا، تمدن اولمک و تمدن اینکا‌ها و در نهایت آزتک‌ها شهرت بیشتری دارد.بیشتر این شهرت به دلیل معماری‌های شگفت انگیزی ست که از ایشان باقیمانده‌است.وجود بناهای بلند و با شکل هندسی سیار دقیق مانند بنای مونته آلبان در مکزیک که شباهت بی نظیری با زیگورات‌های مشرق زمین دارد و نیز هرم چیچن ایتسا که مانند هرم مصر مخروطی و البته کمی زیباتر است بهمراه رصد خانه کراکول (ساخته شده در ۱۲۵۰ میلادی) که کاملا مشابه رصدخانه‌های امروزی ست شهرت بیشتری دارد.در آمریکای جنوبی نیز ال دورادو یا شهر گمشدهٔ طلا و شهر باستانی کوسکو در پرو از دوره تمدن اینکاها شناخته شده ترند.اکثر این بناها مخصوصا در حوالی مکزیک با سرستون‌ها و زیباییهای شگرفی تزیین شده‌اند..(مرزبان،۱۳۸۰ ،۲۵)

22222(1)

خط و دبیره:

مایاها از اولین اقوامی بودند که در دنیای نو از خط استفاده می‌کردند. نوعی خط هیروگلیفی اندیشه‌نگاشت از ایشان بجا مانده‌است که امروزه کشف شده و قابل خواندن است.مایانها همچنین بیش از هزار مجلد کتاب که اکثر آنها تاشوی آکاردئونی بودند را نوشته بودند که امروزه تنها تعداد معدودی از آنها باقیمانده‌است و اکثرا یا در طول زمان ازمیان رفتند یا بدست مردان اسپانیایی مهاجم سوزانده شدند.

زبان‌های رایج:

در آمریکای باستان زبان‌های زیادی زواج داشته‌است که همگی از خانواده زبان‌های التصاقی شناخته می‌شوند. اما تا کنون هیچ خویشاوندی نزدیکی میان زبانهای این گروه از اقوام با سایر این دسته زبانها مانند زبان چینی یا کره‌ای و زبانهای آلتایی مشاهده نشده‌است.امروزه شمار گویشوران این زبان در مکزیک به دو میلیون نفر و در آمریکا به نزدیک یک ونیم میلیون نفر می‌رسد.در سایر کشورهایی نظیر گواتمالا، پرو، بولیوی، پاراگوئه، اکوادور، آلاسکا جمعیت کثیری به یکی از زبانهای بومیان آمریکایی صحبت می‌کنند.این زبانها در آمریکای شمالی شامل ناهواتل (آزتکی نو) در ایالات متحده و مکزیک و زبانهای مایایی در نواحی گواتمالا و پاناما همچنین گوارانی در برزیل و پاراگوئه, آیمارا و کچوا در بولیوی پرو و اکوادور می‌باشد.لازم بذکر است زبان آیمارا در پرو و گوارانی در پاراگوئه حتی زمانی در دو دهه پیش زبان رسمی شدند.گوارانی هم اکنون نیز در پاراگوئه مکانی پایین تر از زبان رسمی ندارد.

برخی قبایل سرخ‌پوستان به مدت دو قرن در بردگی سفیدپوستان بودند سران قبیله‌های سرخ‌پوست در کانادا با فرانسویان و انگلیسی‌ها معاهداتی امضا کردند تا صلح در مناطق سرخ‌پوستی برقرار شود.(همان ، ۳۰)

فاجعه ی سرخپوستان آمریکا:

این مطلب برگرفته از کتاب دلم را به خاک بسپار ( فاجعه سرخپوستان آمریکا ) نوشته دی براون می باشد تاریخ سرخپوستان آمریکا تاریخی سرشار از توحش و ویرانگری بر ضد این قوم ( که از لحاظ تاریخی گمنام می باشد )بوده و اسباب شرمساری است. تاریخی که به شکل بسیار جالبی تحریف شده است. آمریکائی ها در نگارش تاریخی خود از فرهنگ خاصی پیروی می کنند.

به عنوان مثال آنها از پیروزی ابر سرخ ( رئیس یکی از قبایل سرخپوست) بر واحد های تحت فر ماندهی سرهنگ فترمن با عنوان ” قتل عام نفرات فترمن ” یاد می کنند و در عوض از وحشیانه ترین کشتاری که نظیر آن تا کنون روی نداده است یعنی کشتار ” سند کریک ” که از افراد قبیله شایان به ریاست سیه دیگ کرده اند مدتها در تاریخ های آمریکا با عنوان ظاهر فریب ” ماجرای سند کریک ” سخن گفته اند . کشتاری که در آن سفید پوستان ، سر بریدند ، مورد تجاوز قرار دادند ، مثله کردند ، پوست سر کندند و در مجموع یک کشتار حسابی ، واقعی و خوفناک راه انداختند . فاجعه سرخپوستان آمریکا با کشتار سرخپوستان قبیله ” ناواهو ” در قلعه ” وینگیت ” در سال ۱۸۶۱ آغاز شد و با کشتار افراد قبیله ” سیوکس ” در سی (۳۰) سال بعد یعنی در سال ۱۸۹۰ در ” وانددنی ” پایان می پذیرد. در” وانددنی ” تعداد سرخپوستان اعم از زن و کودک و مرد و بچه سیصد و پنجاه (۳۵۰) نفر بود که پس از تیر باران فقط پنجاه (۵۰) نفر از ایشان باقی ماندند.یکی از باز ماندگان این فاجعه به نام ” لویز لوبلیت ” می گوید
سعی کردیم فرار کنیم ولی آنها ( سر بازان ) چنان بروی ما آتش گشودند که انگار ما گاوان وحشی هستیم . آری سفید پوستان همان بلائی را که بر سر بوفالو ها آورده بودند بر سر سرخپوستان آوردند.(دی براون ،۱۳۷۶ :۵۴)

همه چیز با ورود کریستف کلمب ( در ۱۲ اکتبر ۱۴۹۲ ) آغاز شد که مردم بومی را ایندویوس نامید. اروپائیان یعنی مردم سفید پوست به لهجه ها و زبانهای مختلف سخن می گفنتد . چنانکه بعضی این کلمه را ایندین و برخی ایندیانر یا ایندیان می نامیدند. اسم سرخپوست بعدها پیدا شد. تاینوس ها یعنی جزایر نشینان سان سالوادور که بیگانگان را با مهر و محبت پذیرا می شدند بنا به عادت هدایائی به کریستف کلمب ویارانش تقدیم کردند و با ایشان به عزت و احترام رفتار کردند. کریستف کلمب به پادشاه و ملکه اسپانیا چنین نوشت : این مردم به قدری ملایم و مهربان وسلیم النفسند که به اعلیحضرتین اطمینان می دهم که در دنیا ملتی بهتر از ایشان پیدا نمی شود .همنوعان خود را مانند کسان خود دوست می دارند ، گفتارشان همواره شیرین و ملایم و مهرآمیز و همراه با لبخند است. گرچه تقریبا لخت وپتی راه می روند ولی رفتارشان شایسته و برازنده است

ادیان سرخپوستان آمریکا:

سرخپوستان قارهء آمریکا مردم یکدستی نیستند و بازماندگان چندین تمدن کهن سال و باستانی اند که از شمال قارهء آمریکا و کشور کانادا تا جنوب این قاره که کشورهای آرژانتین و شیلی هستند ، پراکنده اند . آنها چندین هزار سال پیش از شمال این قاره به سوی جنوب آن در حال مهاجرت کردند و پس از رسیدن به سرزمینهای جدید ، به دلیل موانعی طبیعی از قبیل جنگلهای انبوه و کوههای بلند و بیابانهای سوزان ، ارتباطشان با سرزمین ها و تمدنها و خواستگاه های قبلی شان قطع می شد و از نو تمدنی و فرهنگی جدید را بنیان می گذاشتند . اما در بین همهء فرهنگهای گوناگون سرخپوستان قارهء آمریکا این اعتقاد مشترک است که دو جهان وجود دارد . سرخپوستان بر این باورند که هستی از یک دنیای طبیعی تشکیل شده است که همین عالم خاکی خودمان است که در آن زندگی می کنیم ، و دیگری دنیایی ماورایی که آن را به چشم نمی بینیم . آنها معتقدند که عالم خاکی یک صفحه است که روی آن ستونهایی قرار گرفته اند و روی آن ستونها و در واقع سقفی که بر این عالم خاکی قرار گرفته است ، همان دنیای دیگر است . سرخپوستان این ستونها را به شکل درختانی بلند تجسم می کنند و آنها را درختانی جهانی می نامند . آنها بر این باورند که “دنیای دیگر” بهشت انسانهاست ، با طبیعتی بسیار زیبا و مناظری دل انگیز و آبهایی روان و شکارهایی فراوان و از همه مهمتر ، انسانهایی برخوردار از عمر و زندگانی جاودان(سایت)

توتم پرستی:

توتم اصطلاحی است که اروپائیان برای نمادهای مقدس سرخپوستان بکار می روند . سرخپوستها معتقدند که این توتم ها یا نمادها ، ارواحی هستند که از انسان حفاظت می کنند . بسیاری از این نمادها به شکل جانوران هستند و برخی نیز کنده کارهایی اند که با تنهء درختان ساخته میشوند . در میان قبایل مختلف سرخپوستان آمریکای شمالی ، هر فردی باید توتمی که در زندگی از او محافظت می کند را بشناسد . این شناختن هم معمولا” به این شکل است که شخص خود را چندین روز گرسنه نگه می دارد ، آنقدر که قدرت بینایی اش به شدت رو به تحلیل می رود ، سپس توتم های قبیله را که در اشکال گوناگون هستند ، از راهی دور نشانش می دهند . هر کدام را که فرد روزه دار از فاصله ای دور به خوبی و بهتر از دیگر توتم ها شناخت و تشخیص داد ، میشود توتم یا روح نگاهبانش و از آن به بعد ، در تمام زندگی اش به آن توتم امید می بیند و با او راز و نیاز می کند . در واقع خدایش همان توتمش خواهد بود. سرخپوست ها آنقدر غرق در شخصیت توتم خود میشوند که به تدریج و در طول زندگی شان همهء الهامهایشان را از همان می گیرند . برای مثال کسی که توتمش یک عقاب است ، همواره در مراسم مذهبی اش نقابی به شکل سر عقاب را به چهره می زند ، تنپوشش را با پرهای عقاب می آراید ، به هنگام خشم و شادی و غم و اندوه و نیاز رو به آسمان و عقابها می کند و در مراسم و جشنهای مذهبی شان به شکل پرواز و حرکات عقابها می رقصد . معمولا” هر سرخپوست دو توتم دارد . یکی توتم زمینی اش و جسمانی – که غالبا” به شکل عقاب و خرس و گرگ و شیر کوهی و غیره هستند – و جسمش را و اعمالش را کمک و هدایت می کند و دیگری هم توتمی روحانی و معنوی است که روحش را از شر بدی ها و خباثت ها و پستی ها و جادوهای بد نگهبانی می کند و به دور می دارد . این توتم معنوی ظاهر مشخصی ندارد و هر بار ممکن است به شکل صدایی یا منظره ای یا فردی یا جسمی و یا حیوانی درآید و با سرخپوست گفتگو کند یا راهی را نشانش دهد

25481_1260712282

ارتباط با توتم ها:

شاید کمتر کسی بداند که سرخپوست ها چقدر به خواب دیدن اهمیت می دهند . در فرهنگ بسیاری از قبایل سرخپوستان شمال آمریکا ، خواب دیدن یعنی سفر روح انسان به دنیای دیگر ، یعنی عالمی روحانی و همنشینی در آن با توتم معنوی خود . برای یک سرخپوست هر آنچه که در خواب می بیند نه رویا و خیال بلکه امری کاملا” واقعی است . آنها معتقدند که انسان باید در این سیر و سفرهای معنوی که در خواب برایش اتفاق می افتد به نصایح توتم روحانی اش گوش کند و در زندگی جسمانی و دنیوی اش به آنها عمل نماید . در واقع یکی از دلمشغولی های سرخپوستان خواب دیدن و ارتباطشان با توتم هایشان است . سرخپوستان معتقدند که در بسیاری از مواقع ، توتم دنیوی و جسمانی آنها نیز در این سفر و گفتگوهای ضمن آن با آنها همراه و هم کلام میشوند . خلاصه اینکه یک سرخپوست در خوابش با توتم هایش ارتباطی نزدیک و صمیمی برقرار می کند . در میان قبایل رخپوست آمریکای شمالی بازگو کردن خوابها برای خانواده ، رئیس قبیله و دیگر دوستان و تبادل نظر پیرامون خوابهای دیده شده ، برای هر فرد و عضو قبیله کاری لازم ، ارزشمند ، دوست داشتنی و دائمی محسوب میشود

یکی از توتم های قبایل سرخپوست شمال آمریکا . این قبیل توتمها معمولا” توسط همهء اعضای قبیله پرستیده میشوند و کارشان هم در مجموع نه صرفا” حفاظت از شخصی خاص ، بلکه نگاهبانی از کل قبیله است

به بومیان قاره آمریکا سُرخ‌پوست گفته می‌شود که از نژاد زردند ولی پیش‌تر می‌پنداشتند که یک گروه نژادی جداگانه‌اند. کریستوف کلمب پنداشته بود که اینان هندی اند، از این‌رو امروزه در بیشتر زبان‌های اروپایی ایشان را هندی می‌خوانند. گاهی در زبان فارسی هم ایشان را هندی‌های آمریکا می‌خوانند. غلام‌حسین مصاحب در دائرةالمعارف فارسی آنان را «هندی‌شمردگان» (یعنی کسانی که هندی شمرده شده‌اند) می‌خواند.

سرخپوستان آمریکا سرگذشت بسیار غم انگیزی داشته اند . متاسفانه تاریخ و فرهنگ آنها در کشور ما چندان شناخته شده نیست . سرخپوستان آمریکا دو ضربه ویرانگر و نابود کننده را از سوی مهاجمان اروپایی – یعنی به خود دیدند . سرخپوستان قارهء آمریکا مردم یکدستی نیستند و بازماندگان چندین تمدن کهن سال و باستانی اند که از شمال قارهء آمریکا و کشور کانادا تا جنوب این قاره که کشورهای آرژانتین و شیلی هستند ، پراکنده اند

اقوام سرخپوست آمریکای شمالی از بازماندگان گروه هایی هستند که در حدد بیست هزارسال پیش از میلاد از نواحی سر شمال سبیری گذشته و به قاره جدید وارد شده بودند.برخلاف ساکنان مزوآمریکا و نواحی متمدن آمریکای مرکزی و جنوبی, سرخپوستان آمریکای شمالی چندان متمدن نبوده و حالتی نیمه بدوی داشتند
پاسخ به معرفی سرخپوستان امریکا:

 

سرخ پوستان قبایل متعدد از مردمان بومی قاره امریکا هستند که تعدادی از آنها در آمریکای شمالی و ایالات متحد امریکا زندگی میکردند و اکنون تعدادشان بسیار کمتر است .سرخ پوستان از لحاظ خصوصیات ظاهری کمی مانند اسکیمو ها هستند که آنها هم با دیدن زندگی مدرن و جذب شدن در آن کم کم تعدادشان کاستی میگیرد و در جوامع دیگر حل میشوند و به رنگ فرهنگ های دیگر در میایند .
مهاجرین اولیه امریکا جنگهای خونینی با سرخپوستان داشتند و برای پاک سازی و تصاحب مناطق مسکونی قبایل سرخپوست عده بیشماری از آنان توسط امریکایی ها نابود شدند . آنها آنان را در جنگ ها کشتند و در بعضی مواقع با آلوده کردن آنان به بیماریهای اروپا که بخاطر دوری و اینکه این بیماری ها بومی امریکا نبودند و سرخپوستان در برابرش مقاومت کسب نکرده بودند نابود کردند . سرخپوستان که مردمی قبیله ای بودند با روش ابتدایی برای گذران زندگی و نیاز غذایی به شکار میپرداختند و نقش آنها در تخریب محیط و طبیعت پایین بود و به محیط و زمین احترام میگذاشتند و زندگی خود را مرهون آن میدانستند . سرخپوستان با ورود سفید پوستان زندگی خود را که هزاران سال به آن شیوه زندگی کرده بودند در خطر میدیدند و عقیده داشتند که با پیدا شدن سفید پوستان و شکار بی رویه، شکار از منطقه زندگی آنان محو میشود و نابود کردن جانداران توسط سفیدپوستان زندگیشان را به مخاطره میاندازد. سرخپوستان استفاده بهینه از شکار میکردند و هر قسمتی از آن در زندگی آنها جایی داشت . زمین و طبیعت در باور سرخپوستان مقدس بود زیرا که زندگی خود را وابسته به آن میدانستند و آن در دعا ها و اوراد آنها جای داشت .

امروز قبایلی از بازمانده های انساب پیشین آنان که از آن بلا ها جان بدر بردند هنوز در امریکا وجود دارند و در خود امریکا و هاوایی زندگی میکنند . در امریکای جنوبی هم قبایل دیگری از آنها وجود هستند.

قبایل سرخپوستان در قاره امریکا زیادند و لیست آنها را در پیوند زیر که به زبان انگلیسی است میتوانید مطالعه کنید.

قبایل سرخپوستان:

بد نیست بدانید وقتی میگوییم کشف امریکا ، این عبارت را خیلی ها امروز نمیپسندند بعضی ها میگویند اصلا چیزی نبود که کشف شود مگر خود سرخپوستان در اینجا نبودند و خود آنها مگر انسان نیستند ! عده ای هم میگویند باید آنرا کشف امریکا توسط سفیدان نامید که باز این عده آنرا هم امری مهم نمیدانند زیرا که قبلا آنهم توسط سفیدان دیگری انجام شده بود .

از آن جایی که این نامه روحیات و باور ها و ادبیات سرخپوستان را نشان میدهد بد ندیدم که آنرا برایتان ترجمه کنم . سرخپوستان با اینکه مردمی ابتدایی بودند اما بی انصافی است اگر تنها بخواهیم آنان را از طریق معرفی فیلم های آمریکایی بشناسیم . تعداد کثیری از امریکایی ها به امروز به سرخپوستان میبالند اما با اینحال کاری مهم در باره آنها انجام نگرفته و جمعیت سرخپوستان از زندگی سطح پایین و فقر و اعتیاد و بیماری های دیگر اجتماعی در رنجند .

در سال ۱۸۵۱ میلادی قرار دادی با قبیله ساکومیش و قبایل دیگر در اطراف واشنگتن بسته شد که طبق آن سرخپوستان را متعهد میکرد که دو میلیون ایکر (هر ایکر ۴۰۴۶ متر مربع است) از اراضی خود را به بهای ۱۵۰۰۰۰ دلار به دولت امریکا بفروشند . رییس سیاتل از قبیله ساکومیش که مردی روحانی و سخن دان ـ دانایی بود نطقی ایراد کرد که در زیر ترجمه آنرا میبینید : ترجمه از من (دارا پارسی ) است و در حفظ زبان ادبی آن کوشش کرده ام. این ترجمهء دوم من است و قبلا هم یکبار دیگر آنرا ترجمه و در همین انجمن پست کرده بودم اما نتوانستم آنرا پیدا کنم، شاید هم در جای دیگری آنرا پست کردم که اکنون خاطرم نیست.

متن سخن رییس سیاتل به پرزیدنت پیرس در سال ۱۸۸۵:

چگونه میتوانید زمین و آسمان را بفروشید؟! چگونه میشود گرمای زمین را بفروش گذاشت؟! این ایده برای ما ایده ای بس غریب است. اگر پاکی و تازگی و تلعلع آب متعلق به ما نیست ما چگونه میتوانیم آنرا بفروشیم ؟!. همه جای زمین برای مردم من مقدس است. تمام سوزنهای براق کاج، هر ساحل ماسه ای, هر تودهء مِه میان درختان جنگل ِ تاریک، حرکت حشره و زمزمهء آن در خاطر مردم من مقدس است.
شیره که از آوند درخت بالا میرود خاطرهء انسان سرخپوست را با خود بالا میبرد. سفید پوستان سرزمین مادریشان را زود فراموش میکنند، وقتی که در میان مردگانشان و میان ستارگان گام برمیدارند. مردگان ما این زمین زیبا را فراموش نمیکنند، زمینی که برایشان مادر است!. ما قسمتی از زمینیم و آن قسمتی از ماست . گلهای پر رایحه خواهران ما هستند، آهوان، اسبان و شاه عقابان (عقاب امریکایی) برادران مردم مایند. ستیغ صخره کوه، شهدهای گوارا در گلزار، حرارت بدن اسب (Pony) و بدن انسان متعلق به یک خانواده اند .

که اینطور ……. !
وقتی رییس بزرگ واشنگتن (رییس جمهور پیرس۱۸۸۵ ) پیام میفرستد و از ما میخواهد که زمینمان را بخرد! او به ما پیام میفرستد که زمینی دیگر در اختیار ما قرار خواهد داد که در آن در میان یکدیگر با آرامش زندگی خواهیم کرد.

او به ما میگوید یعنی اینکه او پدر ما و ما فرزندان او خواهیم بود و ما باید پیشنهاد شما را در نظر بگیریم که شما زمینهایمان را بخرید!.

اما این ساده نیست این سرزمین برای ما مقدس است!.
این آب براق و روان که در سینهء نهر ها و رود ها جاری است فقط آب نیست بلکه خون اجداد و پیشینیان ماست!.
اگر ما به شما زمین بفروشیم باید بخاطر بسپارید که آن مقدس است و باید به کودکانتان بیاموزید که آن مقدس است و هر ذرهء تلعلع آبهای برکه ها و دریا ها راویان خاطرات مردم منند.
زمزمهء آبها صدای پدر ِ پدران منند.
رود ها برادران منند و عطش ما را فرو مینشانند، رودها قایق (کانو) های ما را به راه میبرند و به کودکان ما خوراک میرسانند، اگر ما زمینمان را به شما بفروشیم باید بیاد داشته باشید و به فرزندانتان بیاموزید که رود ها برادران مایند و باید شما با آنها مهربان باشید!.

ما میدانیم که سفید پوستان راه ما را درک نمیکنند. یک قسمت از زمین برایشان مانند زمینی دیگر است، برای آنها زمین غریبه ایست که در نیمه شبان در آن وارد میشود و از آن هر چه میخواهد برمیدارد!. زمین نه تنها برادرش نیست بلکه او را دشمن است! وقتی او آنرا فتح میکند او گور پدرش را یا با خود میبرد و یا ترک میکند و برایش اهمیتی ندارد!.

او زمین را از کودکان میرباید و برایش اهمیتی ندارد!.
گور اجدادش و حقوق فرزندانش که با تولدشان میاید برای انسان سفیدپوست بی اهمیت است. او میپندارد زمین، مادرش خاک و برادرش آسمان چیز های خریدنی هستند و یا برای چپاول است که آنرا مانند حیوانی یا مهره ای زیبا بفروشی. اشتهایی بی پایان دارد و در پس ِ خویش بجز بیابان بجا نمیگذارد!.
نمیدانم ،…… راه ما جدا از راه شماست!.

سیمای شهر های شما درد به دیدگان سرخپوستان میاورد و این بدان علت است که فکر کنید شاید سرخپوست وحشی است و نمیفهمد!.
جایی که آرامش باشد در شهر سفید پوستان وجود ندارد. جایی نیست که صدای باز شدن برگ را بتوانید در بهار بشنوید و صدای بال حشره را حس کنید.

American-Indian-Art-2

اما ممکن است این بخاطر آن است که من وحشیم و نمی فهمم!.
صدا ها بنظر میرسد که اهانت به گوش ها هستند، در زندگی چه هست اگر انسان نتواند خروش ِ تنهایی ِ مرغ ِ شب ، یا قشقرق غوکان در برکهء آب در شب را بشنود؟! من سرخپوستم و من نادانم!.

سرخپوست صدای نرم باد را که بر برکهء آب میوزد، و خود ـ بوی باد را که با بارش نیمروز باران شسته است و رایحهء کاج را با خود میاورد ترجیح میدهد.
هوا برای سرخپوست گرانبهاست، جاندار که با آن در هوایی که تنفس میکنیم شریکیم! جانور، درخت، انسان، همه یک هوا را تنفس میکنیم!
سفید پوست بنظر نمیرسد که متوجهِ هوایی است که ما آنرا نفس میکشیم!.
او مانند بینی که به بوی مُردار بی حس میشود نسبت به این حقیقت کِرخ است!.

ولی اگر زمینمان را به شما بفروشیم، باید بیاد داشته باشید که زمین برای ما مقدس است و بیاد داشته باشید هوایی که تمام زندگی را حمایت میکند ما در آن نیز سهیمیم! به یاد داشته باشید بادی را که به پدران ما اولین نَفَس ِ زندگی را عطا کرد و بادی که آخرین آه زندگی او را با خود برد!.
و اگر زمینمان را به شما بفروشیم باید بخاطر داشته باشید که آنرا جدا نگهدارید و مقدسش شمارید که سفید پوست بتواند به آنجا رفته و بادی را که رایحهء گلها را با خود میاورد استشمام کند و بچشد!.
بنابراین ما پیشنهاد شما را در نظر میگیریم. اگر ما پذیرفتیم یک شرط خواهم نهاد که سفید پوست با جاندار ِ آن مانند برادرش رفتار کند!.
من وحشیم و راه دیگری را نمیفهمم!.

در مرغزار ها هزاران گاو وحشی را در حال گندیدن دیده ام که سفیدپوستان آنها را با تیر اندازی از پنجرهء قطاری که مسافرینش بودند رها کرده اند!.
من وحشیم و من نمیفهمم که اسب خروشانِ قطار برای شما از گاوهای وحشی که ما فقط آنرا میکشیم تا زنده بمانیم پر اهمیت تر است!.
انسان بدون جاندار چیست؟! اگر تمام جانداران بروند انسان در تنهایی بیحد ـ روحی فنا خواهد شد!.
انچه که جانور را نابود میکند بزودی سراغ انسان هم خواهد آمد! همه چیز در ارتباط با همند!.

باید به فرزندانتان بیاموزید که زمین ِ زیر پایشان خاکستر ِ پدرانشان است تا به آن با این دیده بنگرند و به زمین احترام بگذارند!. به کودکانتان بیاموزید غنای زمین از خاک خویشاوندانشان نشات گرفته است!.
به کودکانتان آنی را بیاموزید که ما آموختیم زمین مادرتان است!.

آنچه که بر سر زمین آید بر سر شما نیز خواهد آمد!. اگر انسان بر زمین آب دهان اندازد آنرا به خود انداخته است!.
ما میدانیم که زمین متعلق به انسان نیست، بلک انسان متعلق به زمین است! اینرا ما میدانیم!.
همه چیز بهم ربط دارند و مانند خونی است که در رگان یک خانواده است!.
آنچه که بر سر زمین بیاید بر سر ما نیز خواهد آمد!
انسان تار ِ زندگی را نتنید و نبافت انسان فقط تاری در زندگیست!.
هر کاری که او با تار کند با خود کرده است!.
حتی سفید پوست که خدایش با او میرود و با او بعنوان دوستی سخن میگوید از این سرنوشت معاف نیست!.
بالاخره ما روزی ممکن است برادر باشیم!.
اینرا خواهیم دید!.
چیزی که ما میدانیم و سفید پوستان ممکن است آنرا روزی دریابند پروردگار ما یک پروردگار است، امروز ممکن است گمان کنید که مالک او هستید بطوریکه دوست دارید مالک زمینمان شوید اما نمیتوانید!. او پروردگار ِانسان است و رحمتِ او شامل حال سرخپوست و سفید پوست هر دوست!.
این زمین برای خداوند گرانبهاست و صدمه رساندن به زمین انباشتن ِ گناه و تخلف نسبت به پروردگار است!.
سفیدان نیز خواهند مرد، شاید زود تر از قبایل دیگر!، آلودن بستر زندگی باعث خواهد شد که در مرداب بوجود آوردهء خویش غرق شوید!.

اما در هلاک و نابودی خود فروزان خواهید شد و خواهید درخشید، آتش ـ آن قدرتِ پروردگار است که شما را به این خاک نهاد و بخاطر حکمتی شما را بر زمین و بر سرخپوستان مسلط کرد!.
لن سرنوشت برای ما مرموز است، و ما نمیدانیم کی همه گاو های وحشی توسط شما ذبح خواهند شد، و کی همه اسبان وحشی رام خواهند گشت و گوشه های پنهان جنگل را بوی انبوه کارگران پر خواهد کرد و نمای تپه های پر درخت با پیدایش سیم تلگراف لکه دار خواهند گشت! این برای ما مرموز است!.
تاریخ بومیان آمریکا از جمله داستانهای تلخی است که کمتر در رسانه ها به آن پرداخته می شود. سرگذشت سرخ پوستان آمریکا که آخرین آمارها رقم ۱۱۲ میلیون را درباره آنان نشان می دهد آنقدر تاسف بار است که دل هر انسان آزاده ای را به در می آورد. این رقم براساس سرشماری جمعیت که در سال ۱۹۰۰ میلادی انجام گرفت، از ۱۱۲ میلیون به ۲۵۰ هزار نفر رسیده است و این جز با یک کشتار وسیع و بی رحمانه امکانپذیر نیست.
کتاب «نسل‌کشی سرخ پوستان آمریکا» به قلم نویسنده معتبر آن یعنی منیر العکش که نشر عروج منتشر کرده است، حاوی مطالب مستند به همراه منابع معتبر فراوانی است که چگونگی عملکرد پدران و بنیانگذاران آمریکا را نشان می دهد. العکش چگونگی کشتار صاحبان اصلی آمریکا و سرنوشت فعلی آنان را با مستندات قابل توجه بیان می کند. مطالب این کتاب به قدری تکان دهنده و قابل تامل است که هر سر فصل آن می تواند مبنای نگارش دهها مقاله و چندین تحقیق باشد.
خبرگزاری فارس برای آشکار شدن گوشه‌ای از تاریخ آمریکا و ماهیت بنیانگذاران آن اقدام به انتشار کامل این کتاب ارزشمند کرده است که قسمت اول آن از نظر خوانندگان می‌گذرد:

*سرنوشت ۱۱۲ میلیون سرخ‌پوست ساکن آمریکا

با یورش زنبورها (تعبیر نویسنده برای آمریکایی ها به دلیل خطرناک بودن آنها) به سرزمین شاد و خندان سرخ پوستان در آمریکای فعلی همه چیز دگرگون شد. براساس سرشماری جمعیت که در سال ۱۹۰۰ میلادی انجام گرفت، از میان ۱۱۲ میلیون انسان سرخ‌پوست بینوا تنها ۲۵۰ هزار نفرشان زنده مانده‌اند. در چشمان امپراتور بی‌پروا و درنده خو، صحنه‌های ۹۳ جنگ به تمام معنی و فراگیر که انواع سلاح‌های میکروبی در آن به کار رفت تجلی یافته است. در این جنگ‌ ها میلیون‌ها تن از فرزندان چهار صد قوم و خلق سرخ پوست سرزمین‌های ناشناخته آمریکا کشته شدند. به درستی که این بزرگترین و طولانی‌ترین نسل کشی و کشتار جمعی تاریخ است.

Image6

*از بامداد عید پاک سال ۱۵۱۳ نسل کشی سرخ‌پوستان آغاز شد:

با وجودی که تاریخ نگاران سپاهیان پیروز، کوشیدند یاد این رویدادها و خاطره‌های تلخ را از حافظه‌ها و اذهان انسان‌ها از بین ببرند، اما ناگهان پیدایش چند مورد سیاه زخم وحشتناک، این خاطره‌ها را دوباره در اذهان زنبورها زنده کرد. به گونه‌ای که بار دیگر ادامه حیات و سرنوشت آینده خود را در چهره قربانیان خود یافتند. قربانیانی که در خلیج ماساچوست با میکروب آبله و در شبه جزیره کره و ویتنام و در خیابان‌های بغداد با گاز خردل و سلاح‌های حاوی اورانیوم غنی نشده و حشره‌کش گیاهی نابود شدند.
دولت امریکا هرگز تعداد سرخ‌پوستانی را که از آغاز یورش سفید‌پوستان به شمال آن سرزمین کشته شدند به رسمیت نمی شناسد.
«خوان پونس دولیون» پس از کشف منطقه فلوریدا و هنگامی که «آب حیات» افسانه‌ای را در آنجا جستجو می‌کرد از بامداد عید پاک سال ۱۵۱۳ نسل کشی سرخ‌پوستان را آغاز نمود.
دولت امریکا به هیچ وجه در برنامه‌های درسی به تاریخ رویدادهای این سرزمین و سرگذشت میلیون‌ها سرخ‌پوست پیش از آمدن کریستف کولومبس اشاره نمی‌کند. تاریخ نویسان امریکایی ادعا کرده‌اند که پیش از آمدن کولومبس در این سرزمین انسان نمی‌زیسته است. این سرزمین از «خدایی» که اولیور کروویل به او شناسنامه انگیلسی داده God is an englishman انتظار داشته انسان‌های برگزیده خود را به آن بفرستد تا این سرزمین را آباد کنند و افسردگی و تنهایی را از آن برطرف نمایند و به آن حیات ببخشند.

*انعکاس سرنوشت سرخ پوستان در کتب درسی آمریکا:

امریکایی‌ها در فیلم مستندی که درباره پلیموث یعنی نخستین مستعمره مهاجران سفید پوست ساختند (این مستعمره سال‌ها بعد به نام انگلستان نو نامیده شد) و نیز به وسیله دفترچه راهنمای گردشگران و بازدیدکنندگان تندیس آزادی نیویورک، تاکید کرده‌اند که تاریخچه انسان در کوه و دشت مناطق شمالی امریکا با آمدن نخستین انسان سفید پوست در اواخر قرن شانزدهم آغاز می‌شود. اما سرخ‌پوستان هرج و مرج طلب و ماجراجو که تعدادشان در آن روزگار از یک میلیون نفر فراتر نبوده، در جریان جنگ‌های شرافتمندانه گورشان را به دست خودشان کندند و آنها خودشان مسئول این جنگ افروزی‌ها بودند.
امریکایی‌ها در ادامه ادعاهای ضد و نقیض خود گفته‌اند که بیشتر سرخ‌پوستان به علت شیوع بیماری‌های واگیر که اروپایی‌ها ناخودآگاه همراه خود به سرزمین‌ دنیای نو آوردند از بین رفتند و مرگ آنان به نوعی قضا و قدر بوده است. در کتاب‌ها و برنامه‌های آموزشی مدارس ضمن ابراز تاسف برای مرگ میلیون‌ها سرخ‌پوست، اینطور وانمود شده که سرگذشت سرخ پوستان «فاجعه شوم و غیر عمد و جلوگیری از بروز آن امکان‌پذیر نبوده است».

*آیا می‌توان استخوان ۱۱۲ میلیون سرخ‌پوست را قورت داد؟

در آمارهای رسمی دولت آمریکا آمده است که هنگام ورود نخستین مهاجر سفید‌پوست به دنیای نو حدود یک تا دو میلیون سرخ‌پوست در این سرزمین زندگی می‌کردند، این آمار با اظهار نظری که گفته شده، تعداد یهویان اروپا هنگام به قدرت رسیدن نازی‌ها بین صد هزار تا دویست هزار نفر بوده تفاوتی ندارد. شاید اینگونه اظهار نظرها، در آینده صهیونیست‌ها را تشوی کند تا ادعا کنند که تعداد «وحشی‌»‌های ساکن فلسطن در زمان اعلام موجودیت اسرائیل در سال ۱۹۴۸ بیش از ده هزار تن نبوده است.
سفید‌پوستان ادعا می‌کنند، سرزمینی را که به آن دست‌داری کرده‌اند، بکر، پاک و خالی از جمعیت بوده است. پافشاری آنان روی این دروغ بزرگ که تعداد سرخ‌پوستان هنگام آمدن استعمارگران سفید پوست به دنیای نو یک تا دو میلیون تن بیشتر نبوده و تعداد آنان در سال ۱۹۰۰ به ۲۵۰ هزار نفر کاهش یافته، سرگذشت نسل‌کشی سرخ‌پوستان را به داستان بازی و سرگمی برای کودکان تبدیل کرده است. آنان با این ادعاهای واهی می‌تواند استخوان نرم یک ماهی کوچولو را به خورد پهلوانان تاریخ نگار آمریکا بدهند. اما جای این سؤال باقی است که آیا می‌توانند استخوان ۱۱۲ میلیون انسان سرخ‌پوست بیگناه را قورت دهند؟

*آمارهای واقعی تعداد سرخ پوستان در سرزمینهای آمریکا

موسسه فرهنگی دولتی اسمیت سونیان مدت‌های طولانی روی این ادعای خود پافشاری می‌کرد که تعداد جمعیت سرخ پوستان در آمریکای شمالی هنگام ورود کریستف کولومبس از یک میلیون تن فراتر نبوده است. اما در پی اعتراض‌های زیادی که به این موسسه شد، پس از مدتی یک میلیون نفر دیگر را به آن پیشکش کرد و این رقم را به دو میلیون افزایش داد در صورتیکه همین آمار نیز از نظر علمی به هیچ مدرکی مستند نیست. از سوی دیگر فرانسیس جننگز رئیس پیشین انجمن آمریکایی مطالعات و تحقیقات نژادی و مدیر پیشین مرکز تاریخ سرخ پوستان امریکا و نویسنده کتاب یورش به آمریکا The invasion of America بر این باور است که ارزیابی‌های موسسه اسمیت سونیان غیر واقعی است و آمار و ارقام آن مبتنی بر فرضیه و گمان‌های نادرست بوده و جنبه نژاد پرستانه دارد.
در دهه پنجم قرن بیستم، دانشگاه کالیفورنیا در شهر برکلی با استناد به آنچه را که دانش آثار کشاورزی نامید تحقیقاتی را آغاز کرد و به این نتیجه دست یافت که تعداد جمعیت آمریکا در زمان کریستف کولومبس بیش از صد میلیون تن بوده است. هنری دوبینز در کتاب خود به عنوان آمار و ارقام سست آنان، با استفاده از تکنیک یاد شده در مناطق شمالی آمریکا به این نتیجه رسید که تعداد سرخ پوستان امریکا هنگام آمدن کریستف کولومبس، حدود ۱۱۲ کریستف میلیون تن بوده که ۱۸،۵میلیون تن از آنان در سرزمین‌هایی می‌زیسته‌اند که امروزه ایالت متحده آمریکا نامیده می‌شود.

*شیوع بیماریهای مرگبار بین سرخ پوستان به نقل از مورخان آمریکایی:

در کتابخانه‌های آمریکا صدها عنوان کتاب وجود دارد که توسط تاریخ‌نگاران سفید پوست نگاشته شده و در آن ادعا شده که میلیون‌ها سرخ پوست با بیماری‌های گوناگون disease fuctor از بین رفته‌اند. تاریخ نگاران سفید پوست در ادامه ادعاهای خود گفته‌اند که انواع بیماری‌های واگیر مانند آبله، حصبه، دیفتری و دیگر بیماریهای مسری آن روزگار، ناخودآگاه به کشتی‌های مهاجران سفید پوست سرایت کرده و به سواحل دنیای نو راه یافته است و سپس بر اساس قضا و قدر به شهرها و روستاهای سرخ‌پوستان شیوع پیدا کرده و جان هزاران تن از آنان را گرفته است. تاریخ نگاران سپاهیان پیروز در ادامه ادعاهای خود چنین نوشته‌اند که سرخ پوستان به علت همزیستی با مهاجران اروپایی دچار این بیماری‌ها شده‌اند. اصولا این بیماری‌ها حالت سلاح کشتار جمعی را هم نداشته است بلکه علت اصلی این است که سرخ‌پوستان از هیچ مصونیتی در برابر این بیماری‌ها برخوردار نبوده‌اند، به ویژه اینکه سفیدپوستان انگلیسی بیگناه و صلح طلب آن روزگار شناختی از میزان خطر و پیامدهای اینگونه بیماری‌های واگیر و راه‌های جلوگیری از آن را نداشتند.

*۹۷ نوع وبای مرگبار علیه سرخ پوستان به نقل از نویسنده آمریکایی:

هنری دوبینز انواع جنگ‌های میکروبی فراگیر بر ضد سرخ پوستان آمریکا در چهار قرن گذشته را مورد تجزیه و تحلل و بررسی قرار داده است. او در پی این بررسی‌ها به این نتیجه رسیده که سفید پوستان اروپایی برای نسل کشی سرخ پوستان ۹۷ نوع وبای مرگبار به کار بردند که عبارتند از ۴۱ نوع آبله، ۴ نوع طاعون ۱۷ نوع سرخچه، ۱۰ نوع آنفولانزا و ۲۵ نوع سل و دیفتری و کولیرا. هر کدام از وباهای یاد شده اثر ویرانگری بر سرخ پوستان در پی داشته است که بخش وسیعی از سرزمین‌های فلوریدا در جنوب شرقی تا اورگون در شمال غربی را در برگرفته است نکته تکان دهنده دیگر این است که برخی اقوام و خلق‌های سرخ پوست پیش از دیدن چهره سفید پوستان به وسیله وباهای یاد شده از بین رفتند.
عرفان سرخ پوستی از نوع عرفان های طبیعت گر است؛ به این معنا که متعلق شهود در آن، وحدت روح طبیعت و فنای نهایی سالک در نیروی طبیعت است.
طبیعت گرایی از آنجا آغاز شد که انسان دعوت انبیاء را فراموش و به اندیشه منهای وحی و این جهانی خود تکیه کرد و کوشید تا نیاز خود را به قدسیت و پرستش ارضا کند؛ از این رو چون روزی، نعمت و نیز بلا و محنت زندگی خویش را در طبیعت دید، ایمان آورد و پنداشت که طبیعت دارای نیرویی برتر، ناشناخته، رمز آلود و مستقل است که می توان با آن، معنویت گرایی خدا خواهی فطری را پاسخ گفت.
بنابراین، پس از آن که با توجه به سود و زیان خود به شناختی سطحی از طبیعت رسید، با نظر عمیق تر در خود، این را یافت که با شیوه هایی در اندیشه و عمل می تواند با نیروی مرموز طبیعی ارتباط بر قرار کرده، از آن بهره برداری کند.
بنابراین در عرفان سرخ پوستی فرد می آموزد، که چگونه با اسرار طبیعت آشنا شود، و در آن ذوب و فانی گردد تا از نیروهای آن به سود خود استفاده نماید. با این رویکرد عقیده ماناMana)) که به اشیاء که منبع نیرو هستند و جاندار انگاری(Animism) مظاهر طبیعی از اصول عقاید آنها است. عرفان سرخ پوستی زیر مجموعه عرفانهای آمریکای به شمار می روند، که به صورت عمده در آمریکای جنوبی- به ویژه مکزیک- گسترش یافته است. عرفانهای سرخ پوستی به سه دسته تقسیم می شوند؛ عرفان ساحری، تولتک و سو هستند.

Interesting-story-about-Indians
«ساحری»

یکی از مشهورترین و مهم ترین انواع عرفان سرخ پوستی عرفان ساحری است، که نام دیگر آن عرفان عقاب است.
دوان خوان نام این طریقت را ساحری نهاده است. به باور وی ساحری طریقتی است که از مردان اهل معرفت قوم تولتک در مکزیک کهن به جای مانده است. به پندار وی این نوع از ساحری با معنای رایج آن متفاوت می باشد. کارلوس کاستاندا در معرفی دوخوان و مکتب وی نام جادوگری و جادوگر را برگزیده است. او معتقد است دون خوان به این اصطلاحات بیشتر راغب بوده است. کاستاندا ادعا می کند با نگاه جدی تر و دقیقتر باید مکتب او را معرفت و پیروانش را اهل معرفت نامید.
«کارلوس کاستاندا» از معروف ترین و اصلی ترین طرفداران این جریان است. کاستاندا دارای شخصیتی مرموز است. به طور مثال مشخص نیست در کدام کشور به دنیا آمده، متولد چه سالی است!!
کارلوس سزار سالوادور آراندا کاستاندا (به اسپانیایی: Carlos Cesar Salvador Arana Castaneda) (زاده ۲۵ دسامبر ۱۹۲۵ پرو – درگذشته ۲۷ آوریل ۱۹۹۸) در روستاى جوکرى، نزدیک سائوپائولو، یکى از شهرهاى پرجمعیت برزیل، دیده به جهان گشود. پدرش «سزار آنا برونگارى» و مادرش «سوزانا کاستاندا» نام داشت. وى تحصیلات خود را در مدرسه اى در بوینس آیرس آغاز کرد و در سن شانزده سالگى (۱۹۵۱م.) به لوس آنجلس آمریکا سفر کرد. او به مجسمه سازى علاقه ى زیادى نشان مى داد، از این رو، مدتى در رشته ى مجسمه سازى و نقاشى تحصیل کرد، اما چنان که او مى گفت، خود را فاقد خلاقیت و قدرت تخیل کافى براى این کار یافت. پس از مدتى مجسمه سازى را رها کرد و در دانشگاه کالیفرنیا در رشته ى مردم شناسى به تحصیل خود ادامه داد.
کاستاندا در سال ۱۹۶۰ میلادى به مکزیک سفر کرد تا رساله ى دکترى خود را با موضوع «گیاهان دارویى» سامان بخشد، او مى گوید:
در تابستان ۱۹۶۰ میلادى، به عنوان دانشجوى مردم شناسى دانشگاه کالیفرنیاى لوس آنجلس، چندین سفر به جنوب غربى آمریکا کردم تا اطلاعاتى درباره ى گیاهان طبى جمع آورى کنم که سرخپوستان این منطقه استفاده کردند. رویدادهایى را که در اینجا وصف مى کنم در خلال یکى از سفرهایم رخ داد. در شهرى مرزى منتظر یک اتوبوس سریع السیر بودم و با دوستى صحبت مى کردم که راهنما و دستیار تحقیقاتى من بود. ناگهان دوستم به طرفم خم شد و زمزمه کنان گفت: مرد پیر و سپید موى سرخپوستى که جلوى پنجره نشسته است، اطلاعات زیادى درباره ى گیاهان و به خصوص درباره ى پیوته(Peyote) دارد. از دوستم خواستم تا مرا به این پیرمرد معرفى کند. دوستم به او سلام گفت و سپس به سویش رفت و با او دست داد. پس از آن که کمى صحبت کردند، دوستم اشاره کرد تا به آنها ملحق شوم، ولى فوراً مرا با پیرمرد تنها گذاشت، حتى آن قدر به خود زحمت نداد تا ما را به یکدیگر معرفى کند. سرخپوست اصلاَ دستپاچه به نظر نمى رسید. من اسم خود را به اوگفتم و او هم گفت اسمش جان Juan است و حاضر است به من خدمت کند. او به زبان اسپانیایى حرف مى زد و طرز تکلمش رسمى بود. ابتدا من به او دست دادم و بعد مدتى ساکت ماندیم. سکوتى مصنوعى نبود، بلکه هر دو طرف آرامش طبیعى و راحتى داشتیم. گرچه چهره ى تیره و گردن او پر از چین و چروک بود و سن زیاد او را نشان مى داد، ولى بدن چابک و ورزیده اى داشت.
میان کارلوس کاستاندا و دون خوان دوستى ژرف و استوارى پدید مى آید، که پس از مدتى، دون خوان خود را «استاد ساحرى» معرفى مى کند. شخصى که صاحب معرفت عظیمى است.
اطلاعات زیادى در مورد شخصیت دون خوان وجود ندارد؛ زیرا تنها مجراى شناخت دون خوان، ادعاهاى کارلوس کاستانداست. دون خوان ظاهراً در سال ۱۸۹۱ میلادى در جنوب غرب آمریکا، واقع در آریزوناى مکزیک به دنیا آمد. و پدرش در جنگ میان اقوام مکزیکى کشته شده است. از این رو، خویشاوندانش پرورش دون خوان ده ساله را بر عهده گرفتند. دون خوان در ۲۵ سالگى با ساحرى به نام جولیان Julian آشنا مى شود و راه ساحرى را فرا مى گیرد. درگروهى از ساحران به آموزش هاى خود ادامه مى دهد تا به مقام استادى مى رسد. سپس آشنایى او با کارلوس کاستاندا آغاز مى شود.
کاستاندا به تدریج از هدف اصلى سفر به مکزیک، یعنى گردآورى اطلاعات در مورد گیاهان طبى، دست بر مى دارد و براى آشنایى با اصول و اسرار ساحرى، شاگردى دون خوان را مى پذیرد. دوران آموزش کاستاندا از سال ۱۹۶۱ تا ۱۹۷۱ میلادى به طول مى انجامد. به نظر مى رسد کاستاندا در سال ۱۹۶۵ میلادى به میل خود، آموزش ها را قطع کند، اما دوباره به آموزه هاى دون خوان تن مى دهد.
و سرانجام اینکه، کارلوس کاستاندا در سال ۱۹۷۳ میلادى موفق به کسب درجه ى دکترى در رشته ى مردم شناسى از دانشگاه کالیفرنیا شد و در سال ۱۹۸۸ و در سن ۷۳ سالگى بر اثر سرطان کبد در منطقه ى وست وود درگذشت.
در همان سال مرگ کاستاندا، یعنى ۱۹۸۸، سازمان کاستاندا براى حمایت از آثار و افکار او تشکیل و دو حلقه فیلم به نام «گذر جادویى کاستاندا» تولید کرد. همچنان فیلمى درباره ى زندگى کاستاندا به کارگردانى توروجان بر روى پرده هاى سینمایى آمریکا به نمایش درآمد.
کتابهای وی عبارتند از:
۱) آموزش هاى (تعلیمات) دون خوان
۲) سفر به دیگر سو
۳) افسانه ى قدرت
۴) حلقه ى قدرت
۵) هدیه ى عقاب
۶) آتشى از درون
۷) قدرت سکوت
۸) هنر رویا دیدن
۹) حرکات جادویى
۱۰) چرخ زمان
۱۱) جنبه ى فعال بى نهایت
۱۲) حقیقتى دیگر
ابهاماتی در زندگی کاستاندا
آنچه گذشت، براساس اظهارات خود کاستاندا بود. اما اسناد مربوط به مهاجرت وى به ایالات متحده آمریکا حکایت از آن دارد که او متولد ۱۹۲۵ میلادى است و زاده ى برزیل نیست، بلکه در کشور پرو متولد شده است. او مدعى بود که پدرش ادیب است، اما مجله ى Timeپدر کاستاندا را طلاساز معرفى مى کند. او خود گفته است که هیچ گونه علاقه اى به مکاتب عرفانى و راز آلود ندارد، اما همسر سابقش مدعى است که عرفان و مکاتب راز آلود تنها موضوعى است که سالیان دراز درباره ى آن گفتگو مى کرده اند.
در این که چرا کاستاندا سال تولد، کشورش و… را پنهان کرده، محل بحث است! و شاید به دلیل وجود اصل «نفى گذشته ى شخصى» در آموزه هاى دون خوان باشد. آیا این مى تواند آموزه هاى کاستاندا را تضعیف کند!؟
« مبانی فکری»

آنچه از مبانی فکری و اندیشه های و باورهای تولتک ها یا ساحران شمنیسم می توان در کتابهای کاستاندا بدانها دست یافت فراوان است. مهم ترین مبانی فکری ساحری دون خوان را می توان در طریقت معنوی، گیاهان اقتدار، دین، انسان و جهان، متوقف کردن گفتگوی درونی و دنیا، اولین، دومین و سومین قدرت و تمامیت نفس، کمین و شکار کردن، فیوضات عقاب و هسته های تجریدی روح و موجودات غیر آلی یا غیر ارگانیک بر شمرد.

2012_10_6_12_56_54

در دو محور به طور خلاصه می توان عرفان ساحری معرفی نمود؛
۱٫بصیرت: منظور از بصیرت دیدن حقایق پنهان دنیا و طبیعت است. بصیرت، آمادگی دریافت ظرفیت ها و حقیقت پدیده های طبیعی است، که اگر کسی به آن دست یابد، راه استفاده از نیروی طبیعت به رویش گشوده می شود و می تواند از آن به اراده ی خود از قدرت آنها بهره بگیرد. آنها می گویند:«افراد جوان من هرگز نباید کار کنند. کسانی که کار می کنند، نمی توانند به رؤیاها دست یابند و حکمت، همواره در رؤیا به دست می آید» مراد از رؤیا همان بصیرت نسبت به رموز دنیا است.
۲٫اقتدار:برای سلوک مراتبی لازم است از جمله، مقام «مرد شناخت» است. یک جنگ جو شکارچی بی نقصی است که به شکار می رود. اگر در این شکار موفق شود، مردشناخت(اهل معرفت) می شود. پایین ترین مراتب اقتدار جادوگری است؛ یعنی کسی که دنیا را متوقف کرده و نیروهای جهان را به کار می گیرد و با آنها هدایت می شود.
«تولتک»

تولتک برگرفته از نام یک قوم یا نژاد است. در نوشته ها آمده آنان زنان و مردانی خردمند بودند، که هزاران سال پیش برای رهایی از رنج و هدایت و حفظ معرفت معنوی انسان پدید آمده بودند.
در این عرفان استادان(ناوال ها) به راحتی مطالب را در اختیار شاگردان قرار نمی دادند، اما بعد از فتح قاره ی امریکا و سوء استفاده های زیادی که از نو آموزان تولتک، صورت گرفت زمینه ای شد که بر مخفی کاری خود افزودند. به بدین جهت بود که مطالب آنان سینه به سینه انتقال یافت. بزرگان تولک ها پیش بینی کردند، روزی زمینه ی مناسبی برای انتقال حکمت های آنان فرا خواهد رسید.
«آموزه ها»

آموزه های تولتک عبارتند از:
۱٫ رؤیا: قائل هستند که هر چه که می بینیم و می شنویم، چیزی جز یک رؤیا نیست. «انسان در
بیداری رؤیا می بیند، در خواب هم رؤیای دیگری. رؤیا دیدن فعالیت مهم ذهن است و ذهن هر لحظه و در تمام شبانه روز در حال دیدن رؤیا است».
۲٫ سه روش برای شادی، آرامش، عشق و بینش معنوی را سه هزار سال پیش مطرح نموده اند:
الف- تسلط بر آگاهی: برای آزاد بودن باید بدانیم از کجا آمده ایم و به دنبال چه می گردیم. آگاهی سبب می شود گرد و غباری که اطراف ذهن ما را فرا گرفته کنار رود، انسان در این صورت در می یابد که در رؤیا است.
ب- تسلط بر دگرگونی: برای این که رؤیا های زندگی را چگونه تغییر دهیم به این روش نیاز داریم. هدف دگرگونی نظم بخشیدن به بی سروسامانی ها و صدای درون است.
ج-تسلط بر عشق: مراد از عشق همان نیت است. زمانی که به رؤیاها تسلط یافتیم، بر تمام رؤیاها تسلط یافته ایم. در این زمان انسان با الوهیت یکی می شود و هرگاه عملی انجام داد، عمل او بیانی از الوهیت است و این غایت انسان و هدف نهایی تولتکهاست.
«میثاق چهار گانه»:

مهمترین روش ها در بین این سه روش عرفانی، تسلط بر دگرگونی است. در تولتک ها چهار میثاق بزرگ مطرح است؛
۱٫ با کلام خود گناه نکنید؛ که مهم ترین میثاق است، چرا که کلام نیرویی برای خلق و آفرینش است.
۲٫هیچ چیز را به خود نسبت ندهید؛ هر کسی به شما هتاکی نمود، این فحش به خود او بر می گردد و نباید به خود بگیرید. در موردی که شما را گرامی داشتن نیز آن را نباید به خود بگیرید. به طور کلی اگر شما چیزی را به خود بگیرید، در این صورت زهر درون انسان جریان می یابد و او به دام رؤیای دوزخ گرفتار شده است. میثاق دوم و میثاق های بعدی ره آورد میثاق اولی است.
۳٫تصورات باطل نکنید؛ تمام غم و اندوه ها ریشه ی در ارزیابی های نادرست، حدس و گمان ها دارد. از طریق اصلاح تصورات است که می توان بر دیگران تسلط یافت. زمانی اگر فردی گمانی نسبت به دیگران نداشت، می تواند با افراد بهترین رابطه را بر قرار نماید.
۴٫همواره بیشترین توان و تلاش خود را بکار گیرید؛ چرا که هرگز احساس پشیمانی نخواهید داشت. هر گاه نهایت تلاش را داشته باشید احساس، انگیزه ی بالا و پرشوری خواهید داشت. بهترین پیامد تلاش بالا این است که فرد از خود راضی می شود. در این صورت اهل گذشت می شود و به دنبال پاداش نمی باشد.
«سو یا چپُق مقدس»

پایه گذار این جریان شخصی به نام گوزن سیاه است. گفته می شود او دارای علم مقدسی بود، که از اجدادش به او رسیده بود، و او از شهودهایش نیروهای خاصی کسب نمود که از آن برای بهروزی قومش بهره برد.
«آموزه ها»

عرفان سو به رغم پیچیدگی های خاصی که مربوط به فرهنگ و قومیت سرخپوستی است، می توان گفت همانند گاومیش است، که نماد کل جهان می باشد و همه چیز را در خود دارد. نماد نوع انسان ، گوشت سَر دست، گاو میش است. این گوشت بسیار نزد سوها مقدس است. گاومیش و کل آفرینش نیز دارای قداست است.. نزد سوها تمام خویشیهای روی زمین، رمز خویشی بزرگ و حقیقتی است که انسان را به آسمان وصل می کند. نماد اتصال انسان به آسمان، چپُق مقدس است. آیین چپُق سه مرحله دارد:
۱٫تطهیر به با دود به وسیله ی گیاه های مقدس.
۲٫گسترش چپق برای این که تمامی عالم را در بر گیرد.
۳٫قربانی کردن کل عالم در آتش چپق.
«نقد»

نقد به این مکاتب بیشتر از جهت درون مکتبی می باشد و آن را از دو منظر بیان می کنیم؛
الف- در خصوص اصل مبانی عرفان های سرخ پوستی.
ب- به صورت جدا گانه سه جریان عرفان سرخ پوستی در پوته ی نقد قرار می دهیم.
«نقد عرفان سرخ پوستی»

از مبنائی ترین اشکالی که بر این عرفان وارد است، نادیده انگاشتن فطرت است. در این جریان انسان تنها به دنبال مشکلات خود، ره سپار است. البته در این مورد نیز به جای اینکه به چشمه پناه ببرد، به سوی سراب-دنیا- شتافته است. در این عرفان نیازهای فطری افراد از قبیل خداجوئی، کمال طلبی و خضوع در مقابل خالق هستی، نادیده انگاشته شده است. از طرف دیگر اگر چه آنها فطرت انسانی را در می یافتند، با دو مشکل مواجه بودند:
۱٫ عدم شناخت کامل و جامع از انسان ۲٫ اشکال دوم- که از اشکال اول بر می آید- آن است که پاسخ مناسبی به این نیازها نمی توانستند بدهند. در نتیجه این عرفان نمی تواند نیازهای انسان را شناسائی و اشباه نماید و مهمتر این که استعدادهای انسان به صورت قوه و دست نخورده باقی می ماند و هیچ هنگام به رشد و شکوفائی نخواهند رسید.
از آن چه در نقد گفته شد، بر می آید که برای کام یابی معنوی لازم است که اندیشه و برنامه ی معنوی که انسان دنبال می کند، تمام گرایش های فطری را به درستی شناخته و تمام ابعاد فطرت را پوشش دهد؛ معنویتی که به راستی عطش روحانی را فرونشاند، باید آزادی و آرامش، امید و عشق، خشیت، نور و سرور را یک جا برای انسان به ارمغان آورد و عرفان سرخ پوستی نمی تواند این امور را جامع عمل بپوشاند.
«نقد عرفان ساحری»

۱٫ بعضی از منتقدان غربی آثار کاستاندا وی را یک سارق ادبی تمام عیار قلمداد نموده اند، تا جای که وجود شخصیت اصلی داستان و کتاب های او یعنی «دون خوان» را زیر سؤال برده اند.
۲٫ برخی اسناد نیز نشان می دهد او اهل پرو است، اما او خود را اهل برزیل معرفی می نماید.پدرش را ادیب معرفی می کند، در حالی که برخی می گویند طلا ساز بوده است. اگر این ابهام و تناقضات را بخواهیم خوش بینانه بپذیریم معلول این اعتقاد است که «کسی از گذشته ی شما نباید اطلاعی داشته باشد».
به راستی چرا دیگران از گذشته او چیزی نباید بدانند؟! این نوع نگرش بستر مناسبی است تا فرد را در وادی دروغ و تزویر سرازیر کند. دروغی که بر خلاف عقل، دستورات ادیان و حتی عرفان تولتک می باشد.
۲٫ نظام معرفتی کاستاندا فاقد هر گونه انسجام درونی است، به بیان دیگر هر یک از آثار وی حاوی بخش هایی از این تعالیم است، که نه تنها با هم خوانی ندارند، بلکه حتی در تناقض با یکدیگر به نظر می رسند.

OLYMPUS DIGITAL CAMERA
به طور مثال در این عرفان در ابتدا برای رسیدن به معنویت از گیاهان توهم زا استفاده می نمودند، و راه رسیدن به معنویت را این گونه معرف می نمودند. اما بعد کاستاندا آن را حیله و تزویر معرفی نمود.
با همه گفت و شنودهایی که درباره تأثیرات توهمی و خیال انگیز گیاهان توهم زا وجود داشته و برخی بدان سفر در فضا نام نهاده اند، اما هرگز ارتباط این حالات توهم آمیز که از روان ناآرام استفاده کنندگان و معتادان ب آنها نشأت می گیرد با مکاشفات سالکانه و عارفانه مشخص نشده است. آیا واقعاً چنین حالاتی برای انسان بی اراده و اسیر دامن هوا و هوس معتادانه بدست می آید را باید معرفت حقیقی و مکاشفه عرفانی نام نهاد؟
اگر به نظر کاستاندا این گیاهان واقعاً در گشودن بینش معنوی و معرفت سالک دخیل بوده است چرا کاستاندا از آنها روی گردان شده است و اگر آنها دخالتی در گشوده شدن چشم معنوی نداشته اند چرا به مدت ۱۰ سال بدانها مشغول بوده اند؟!! اگر اعلام کنند که در ابتدا پنداری اشتباه دامان ما را گرفته بود، پس چگونه می توان و با چه اطمینانی می توان دیگر بار به گفته های آنها اعتماد کرد و یا گفته های دیگر آنها نیز روزی به خطا بودنش واقف شوند؟
در قرآن عدم تغایر و تفاوت در معارف دینی دلالت بر حقانیت آن دارد:«أَفَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْکانَ مِنْ عِنْدِغَیْرِاللَّهِ لَوَجَدُوا فیهِا اخْتِلافاً کَثیراً؛آیا درباره قرآن نمى‏اندیشند؟! اگر از سوى غیر خدا بود، اختلاف فراوانى در آن مى‏یافتند».
۳٫ آخرین مرحله ی که برای عارف ساحری اتفاق می افتد آن است که فانی در نیروی طبیعت می شود و نیروی طبیعت را در وحدتی یک پارچه شهود می کند. هنگامی که نهایت حرکت در طبیعت ترسیم شود، نهایت رشد نیز در طبیعت باید خلاصه شود.از این رو یک عارفی که در عرفان ساحری مشاهده خواهیم کرد این است که با طبیعت یکپارچگی یافته است. اما در عرفان اسلامی عارف فانی در خدا می شود و آینه ی جمال و جلال آن ذات یگانه می گردد، از این رو ببین فاصله از کجا تا به کجا است. ۴٫ هدف این عرفان، حفظ و تداوم حیات و سپس پذیرش مرگ در اتحاد با نیروی جهانی است. به راستی این هدف چه ارزشی در سیر معرفتی و ارتقای شناخت انسانی می تواند داشته باشد و کدام زاویه از عظمت انسان را شکوفا می سازد؟
«نقد عرفان تولتک»

۱٫در این جریان کار اصلی انسان دیدن رؤیا است. حال رؤیا چیست؟ رؤیا به معنای تفسیر و برداشت از دنیا است. آیا فلسفه ی وجودی انسان در هستی این است؟ این انتظار از انسان و جهان هستی نشان از آن دارد، که این جریان نگاه معرفتی دقیقی به انسان و جهان ندارد.در صورتی که در نگاه عرفان اسلامی انسان می تواند محل تجلی اسماء و صفات جمال و جلال الهی باشد.
این تفاوت عقل ها را نیک دان— درمراتب از زمین تا آسمان‏
هست عقلى هم چوقرص آفتاب— هست عقلى کمتر از زهره و شهاب
۲٫عرفان تولتک، را بهتر است اخلاق تولتک نامید. چرا که چهار میثاق- کلام خوب، ربط ندادن امور به خود، نهی از تصورات باطل و تلاش زیاد- جزء امور اخلاقی است، نه عرفانی. البته در معارف اسلامی این چهار میثاق به طور عمیق تر، مفصل تر و با پشتوانه ی عقلی و علمی دیده می شود. به عنوان نمونه؛
در مورد زبان، آفات و راه علاج آن کتابهای روای و اخلاقی ما به طور کافی و وافی پیرامون آن مطالبی را ذکر نموده اند.
بنابراین حداکثر چیزی که درباره ی عرفان تولتک می توان گفت این است که، یک سری توصیه های اخلاقی است که به دنبال حل مشکلات و داشتن زندگی خوب می باشند. لازم به تذکر است که این امور نه تنها عرفان، بلکه یک نظام اخلاقی پویا را نمی تواند تشکیل دهد.
«نقد عرفان سو»

۱٫زبان عرفان سو یا چپوق مقدس، همراه با رمز و ابهام بسیار است؛ بنابراین درک و فهم آن را دشوار نموده است. در صورتی که قرآن انسان را از ظلمت به سوی نور سیر می دهد، دارای فصاحت و بلاغت است و به راحتی آحاد مردم آن را فهم می کنند. ۲٫این جریان عرفانی به جای ارزش به توجه به خالق هستی و توجه به جایگاه انسان، نگاه خود را معطوف به گاومیش و چپُق می کند.
۳٫گفته اند:«خوشی های روی زمین رمز خویشی بزرگ و حقیقی است که انسان را به آسمان وصل می کند» ارتباط خوشی این دنیا با آسمان چیست؟ در صورتی که هیچ ارتباطی بین خوشی این دنیا و آخرت نیست. چه بسا از خوشی های ظاهری فردی بهره داشته باشد، اما سعادتمند خود را نداند و بلعکس، چه بسا به ظاهر کسی از خوشی های دنیا کم بهره باشد، اما در دنیا خود را خوشبخت بداند و توانسته باشد، استعدادهای خود را شکوفا سازد. از این رو چه رابطه ی بین خوشی های دنیا با آسمان دارد؟! این مورد نیز از همان امور مبهم و بلکه نادرست است.

——————————————————————————————-

منابع

دی براون، فاجعه سرخ پوستان آمریکا ، ترجمه محمد قاضی) ،چاپ دوم ،۱۳۷۹

وبسایت روزنامه نگار آزاد

مرزبان ، پرویز خلاصه تاریخ هنر ، نشر علمی و فرهنگی،۱۳۸۰

ایران پردیس

خبرگزارى فارس

ویکی پدیا

باشگاه اندیشه

اداره مشاوره نهاد مقام معظم رهبری در دانشگاه ها 

افق دور

وبلاگ آمریکایی شناسی
کتب و نشریات:
آیین ساحری کارلوس کاستاندا/ عبدالحسین مشکانی سبزواری/ شهاب الدین
کاستاندا، مارگارت رایان، سفر جادویی با کارلوس کاستاندا
کاستاندا، کارلوس، آتشی از درون، ترجمه: صالحی، ادیب
کاستاندا، کارلوس، حرکات جادویی، ترجمه: کندری، مهران
کاستاندا، کارلوس، چرخ زمان
کاستاندا، کارلوس، حقیقتی دیگر
کاستاندا، کارلوس، سفر به دیگر سو، ترجمه: قهرمان، دل آرا
واعظی نیا، حسین، مقاله «عرفان سرخ پوست»، مجله حوزه، شماره ی ۱۲۰
فعالی، محمدتقی، آفتاب و سایه ها
کاستاندا، کارلوس، هدیه ی عقاب
کاستاندا، کارلوس، جنبه ی فعال بی نهایت، ترجمه: علیزاده سقطی، فرامرز
لوتگه، لوتارار، کاستاندا و آموزش های دون خوان
توفیقى، حسین، آشنایى با ادیان بزرگ
ناس، جان بى، تاریخ جامع ادیان، ترجمه: حکمت، على اصغر
کاستاندا، کارلوس، آموزش هاى دون خوان، ترجمه: کندرى، مهران
کاستاندا، کارلوس، حلقه ى قدرت، ترجمه: کندرى، مهران
کاستاندا، کارلوس، قدرت سکوت، ترجمه: کندرى، مهران
هفته نامه – پگاه حوزه – ۱۳۸۸ – شماره ۲۶۸، آذر
نگرش بر آراء و اندیشه های کارلوس کاستاندا/محمد تقی فعالی/سازمان ملی جوان/اول.
جریان شناسی ضد فرهنگ/عبدالحسین خسروپناه/موسسه فرهنگی حکمت نوین
عرفان حقیقی و عرفانهای کاذب/ احمد حسین شریفی/صهبای یقین
جریان شناسی انتقادی عرفان های نوظهور/ حمید رضا مظاهری سیف