برای کالبد شکافی تمدن امریکایی بجاست دو موضوع بررسی شود:۱ـ نظام
سرمایهداری لیبرال و سپس سرمایهداری ارشادی و اخیراً نئولیبرال به عنوان
یکی از ارکان تمدن امریکایی؛۲ـ نهضت پیوریتنیسم به عنوان یک رکن فرهنگی شکل
دهنده تمدن وهویت امریکایی.
برای کالبد شکافی تمدن امریکایی بجاست دو موضوع بررسی شود:
۱ـ نظام سرمایهداری لیبرال و سپس سرمایهداری ارشادی و اخیراً نئولیبرال به عنوان یکی از ارکان تمدن امریکایی؛
۲ـ نهضت پیوریتنیسم به عنوان یک رکن فرهنگی شکل دهنده تمدن وهویت امریکایی.
سپس لازم است به اختصار، به وضعیت تاریخی قاره امریکا از زمان اکتشاف آن
توسط کریستف کلمب (۱۹۴۲م) و کشف مجدد و نامگذاری «امریکا» بر آن توسط
آمریگو وسپوسی و آغاز استعمار غارتگرانه این سرزمین توسط اروپاییان متجاوز و
قتل عام بومیان سرخ پوست توسط آنان، تا جنگهای استقلال و بنیانگذاری
«جمهوری ایالت متحده امریکا» اشاره شود.
یکی از انگیزههای سفرهای اکتشافی یافتن راههای جدید تجارت دریای بود.
اما انگیزه اصلی این تحرکات امپراتوریهای استعماری اسپانیا و پرتغال در
مسیر کشف سرزمینهای جدید و تجارت با آنها و حتی غارت آنها و کشتار
ساکنان بومی (مانند سرخ پوستان و قبایل «آزتک» (Azeteck ) در مکزیک و
«اینکاها» Inca)) در کشور پرو برای سوداگری و سودجویی بود.
آلبر ماله (Alber male) در کتاب تاریخ قرون جدید در این باره مینویسد: «در
اواخر قرن پانزدهم و اوایل قرن شانزدهم، دنیا برای اروپاییان بزرگتر شده،
در جنوب ـ یعنی اقیانوس اطلس ـ آفریقای جنوبی و در مشرق، ساحل های
اقیانوس هند و در مغرب، قطعه جدید امریکا را کشف کردند و بیشتر اکتشافات
را مردم پرتغال و اسپانیا انجام دادند… علت اصلی اکتشافات بزرگ، منفعت
جویی وعلاقه به تحصیل مال در دول عظیم استعماری بود.»(۱)
استعمارگران اسپانیایی و پرتغالی، ملل بومی امریکای جنوبی، افریقا و آسیای
دور را مورد آزار قرار میدادند و میکشتند و منابع زیرزمینی آنها، به
ویژه طلا، را غارت میکردند. از راه این غارتـها اروپا متمول گردید و سطح
زندگی در میان تجار و بازرگانان و طبقات نوظهور جامعه نوین بالا رفت.
تاریخ، صحنههای تکان دهندهای از جنایات مهاجمان اروپایی به کشورهای
امریکای شمالی و جنوبی افریقا و آسیا را به تصویر کشیده که به راستی،
شرمآور و تکان دهنده است. (۲)
از همین طریق، پای اسپانیاییها و پس از آنها، انگلیسیها به قاره امریکا
باز شد. آنها به استخراج منابع طبیعی این قاره و کشتار بومیان وادار کردن
آنها به مهاجرت به نواحی دوردست سرزمین امریکا پرداختند و برای جبران کار
تلف شده سرخپوستها، به دزدیدن انسانها از جنگلهای افریقا وبه بیگاری
کشیدن و بردن آنها به امریکا و استثمارشان پرداختند. (۳)
الکسی هیل (Alexi Hill) از عقاب یکی از همین بردگان امریکاست که اجدادش از
سرزمینهای خود ربوده شده و به امریکا برده شده و به برده تبدیل گردیده
است. او داستان سوزناک این سرنوشت غمانگیز را در رمان پرآوازه ریشهها
توضیح میدهد. (۴)
یکی از کشورهایی که به سرعت، فعالیت استعماری و فروش برده در آمریکا را در
پیش گرفت، دولت استعماری انگلیس بود که به ویژه از قرن هفدهم به تدریج، به
قویترین دولت سرمایهداری اروپا تبدیل گردید.(۵) اولین شهرک «کلنی»
(Colony) انگلیس در امریکای شمالی در ۱۶۰۷ م. در ویرجینیا (Vircinia) برپا
شد. در قرن هفدهم و هجدهم، ارتش انگلیس به جنگهایی طولانی و سخت علیه
رقبای خود ـ هلند، فرانسه،اسپانیا ـ دست زد و سرانجام، فاتح قسمت اعظم
سرزمین امریکا گردید. ارتش انگلیس یکی از متصرفات سابق هلند را فتح کرد و
شهر نیویورک را بنیان نهاد.
جامعه انگلیسی، که به امریکا مهاجرت میکردند، از چند گروه اجتماعی تشکیل شده بودند:
۱ـ سرمایهداران و تاجران و دولتمردان انگلیسی که برای تجارت برده و کشف
زمینهای پهناور امریکا و استخراج منابع طبیعی آن، به این قاره روی آورده و
برخی از آنها در این سرزمین سکونت گزیده و هسته اولیه سرمایهداری امریکا
را تشکیل داده بودند.
۲ـ گروههایی از دهقانان و کشاورزان فقیر که در پی به دست آوردن برای کشت و
کار به امریکا آمده بو دند و طبقه خرده مالک امریکا را بنیان گذاردند.
۳ـ گروه بزرگ بردگان افریقایی که توسط دو گروه مزبور استثمار میشدند.
به تدریج، طبقه سرمایهدار (بورژوا) بردهدار و نیرومند امریکا پدید آمد و
بدین سان، یکی از ارکان تمدن امریکایی، یعنی نظام سرمایهداری، شکل گرفت.
جنگهای استقلالطلبانه امریکا علت اصلی جنگهای استقلالطلبانه اختلاف حاد
منافع بین سرمایهداری امریکا و سیاستهای دولت انگلیس بود که با
محدودیتها و موانعی که ایجاد میکرد، رشد سرمایهداران امریکایی را کند
مینمود. در واقع، جنگهای استقلال طلبانه اختلاف منافع دو قطب بزرگ
سرمایهداری زمان (یکی مستقر و رو به زوال و دیگری در حال رشد) بود. علت
قریب بروز این جنگها نیز این بود که سرمایهداران و خرده مالکان سفید پوست
ساکن امریکا به مالیاتی که تاجران انگلیسی بر محوله بزرگ چای ارسالی به
بوستون قرار داده بودند، اعتراض داشتند. افراد مقیم شهر بوستون به کشتیهای
انگلیسی حامل محموله یورش بردند و آنها را به دریا ریختند. (۱۷۷۳م)
این ماجرا واکنش شدید دولت انگلیس را برداشت و منجر به اتحاد کلنیهای
امریکایی و تشکیل یک ارتش و مبارزه با دولت انگلیس و در نهایت،صدور
اعلامیه استقلال گردید. رهبری جنگهای استقلال را سرمایهدار و تاجری برده
بر عهده داشت. مسؤول ارتش جمهوری استقلال طلب هم یک بردهدار ویرجینیایی به
نام جرج واشنگتن (George Washington) بود. او یک فراماسونر و طرفدار
سرمایهداری و لیبرالیسم بود. اعلامیه استقلال امریکا، انسانها را «آزاد و
صا حب حقوق برابر لاینفک» نامید، اما این «حقوق» را برای بردگان سیاه و
سرخپوستان بومی به رسمیت نشناخت، حتی بسیاری از خرده مالکان و کارگران
سفید پوست را نیز شامل نشد. این اعلامیه بردگی را نفی نکرد و علیرغم
شعارهای آزادیخواهانه، در برابر کشتار و نفی بلد بومیان امریکایی سکوت
کرد. (۶)
اندیشههای بنیانگذاران جمهوری آمریکا آرایی لیبرالیستی بود که به حذف
کلیسا و مذاهب رسمی و محدود کردن دامنه حقوق و اعمال قدرت مذهبی روحانیت
کلیسایی انجامید. بنیانگذاران امریکا بر مبنای آرای اومانیستی خود،به
«تفکیک دین از دنیا» معتقد بودند. (۷)
کلود ژولیبن (Cloud Geolin) محقق و مورخ،درباره جمهوری ایالات متحده
امریکا مینویسد: «با استقلال ملی، همه مزرعهداران کوچک، پیشواران خرده
پا و فقیران، همراه با سهمیه «حقوق و غیر قابل انتزاع» حق یک نابرابری
دوگانه را نیز پیدا کردند. آنها نه تنها نابرابری اقتصادی،بلکه و مخصوصاً
نابرابری در برخورداری و استفاده از آزادی را به دست آوردند.» (۸)
«انگلستان فاتح جنگ هفت ساله (۱۷۵۶ ـ ۱۷۶۳)، بار قرض سنگینی را به دوش دارد
و مصمم است که پرداخت قسمتی از آن را به عهده مستعمرات امریکاییاش
بگذارد. برای رسیدن به این منظور، تدابیری اتخاذ میکند که نتیجه آن بروز
طغیان است.» (۹)
توماس هاچینز (Thomas Hotchinse) در تبعیدگاهش در تایمز، درباره اعلامیه
استقلال امریکا میگوید: چگونه طرفداران استقلال امریکا میتوانند اعلام
کنند که همه انسانها آزاد و برابرند، در حالی که آنها بیش از صدهزار
آفریقایی را از حق آزادی مخدورم کردهاند. اکنون پس از یک قرن، دموکراسی
امریکایی در حدود چهار میلیون سیاهپوست را همچنان در حال بردگی نگه
میدارد. امروز در دویستمین سالگرد استقلال آمریکا، برای اعقاب آن سیاهان،
هنوز هم برابری با سفیدپوستان معنایی ندارد. (۱۰)
«انقلاب آمریکا» خالق نظم مورد نظر صاحبان جاه و مال بود؛ نظمی که اولین
قربانی آن آزادی و خوشبختی انسانها بود. امروزه «حق جستجوی خوشبختی» (یکی
از حقوق مطرح شده در اعلامیه استقلال امریکا» یکی از مظاهر اساس زندگی
امریکایی شده و کم نیستند کسانی که توماس جفرسون (Thomas Jefferson)
نویسنده اعلامیه استقلال را برای این مسأله سرزنش میکنند.
معلوم است که جفرسون نمیتوانست با جانشین کردن اصلی به جای دیگر در
اعلامیه استقلال، معیار ارزشهای صاحبان سرمایه را بر هم بزند.
«سرمایهداران باهوش، وطن پرست، شایسته و … برای خوشبختی، تعریفی مخصوص به
خود داشتند، آنها معتقد بودند که با در دست داشتن قدرت اقتصادی، باید
قدرت سیاسی را نیز در چنگ خود داشته باشند.» (۱۱)
مبانی حکومتی امریکا جنگهای استقلال در کلیت خود، به هدف تأسیس یک جمهوری
سرمایهداری مستقل صورت گرفت. جان جی (John jay) ـ وکیل مدافع و یکی از
نویسندگان قانون اساسی ایالت نیویورک که بعدها وزیر خارجه و سپس اولین رئیس
دیوان عالی کشور امریکا در اولین روزهاهی ایجاد این کشور شد ـ میگوید:
«حکومت باید در دست کسانی باشد که سرمایههای کشور در دست آنهاست.» (۱۲)
جرج واشنگتن، فراماسونر معروف و فرمانده ارتش ایالات متحده در جنگهای
استقلال و اولین رئیس جمهوری ایالت متحده، که از بانیان اصلی جمهوری
امریکاست، در نامهای به لافایت (Lafuiet) ـ از همفکران خود در فرانسه ـ
یکی از اهداف جمهوری امریکا را تبدیل شدن به یک امپراتوری جهانی میداند.
(۱۳)
ماهیت سرمایهداری نظام امریکایی چنان است که جیمیز مدیسن (James Medicine)
که بعدها دو دوره رئیس جمهور امریکا شد، به صراحت میگوید: «مجلس سنای
امریکا باید نماینده زمینداران بزرگ و مدافع آنها علیه اقدامات کسانی
باشد که در زیر فشار فقر و بیچارگی، در سر، هوای برخورداری از خوشبختی را
به نحوی عادلانهتر میپرورند.» (۱۴)
همچنین گورنور موریس (Goranor Morice) ـ وکیل مدافع و نماینده امریکا و
استقلال طلبان در فرانسه ـ میگوید: «سنا باید محل تجمع ثروتمندان و روحیه
اشرافیت باشد.» وی میگوید: «خواهند گفت که در این صورت، سنا ممکن است کاری
کند که مضر به مصالح عموم باشد. من هم این طور فکر میکنم و آرزو میکنم
که این طور شود!» (۱۵)
این نگرشها سبب میشد که آنان شورشهای عدالت خواهانه فرودست سفید پوست
نظیر شورش شیس (Shay) در سال ۱۷۷۶ را به شدت سرکوب نمایند. قانون اساسی
امریکا،که در سال ۱۷۸۷ م، تصویب شد (و هنوز کلیت آن حفظ شده) اساساً مدافع
سرمایهداران است. طبق این قانون اساسی، مردان صرفاً با تکیه بر بهرهمندی
از میزان معینی از سرمایه (پول یا زمین) میتوانستند صاحب حق رأی شوند و
زنان و بردگان و بومیان امریکایی کاملاً از هر گونه حق رأی محروم بودند!
الکساندر هامیلتون (Alexander Hamilton)، طراح نظام اقتصادی امریکا و وزیر
خزانهداری دولت جرج واشنگتن،بر این باور بود: «تنها کسانی که پول دارند و
در خانواده آبرومندی متولد شدهاند قادر خواهند بود حکومت خوبی به وجود
بیاورند و آن را اداره کنند.» (۱۶)
کلود ژولین درباره هامیلتون میگوید: «تمام کسانی که پول و ثروت این رسالت
را به آنها میدهد تا قدرت را در دست خود متمرکز کنند، خودشان را در سیمای
هامیلتون باز خواهند یافت، این امر در اولین روزهای استقلال امریکا صادق
بود و هنوز هم صادق است… فلسفه هامیلتون، وزیر خزانهداری امریکا، را
میتوان چنین بیان نمود: «قدرت دولت باید به قدرت صاحبان پول متکی باشد»…
بدین ترتیب، به اراده اولین رئیس جمهور ایالات متحده، ایجاد یک نظام
سرمایهداری با انواع و اقسام رشتههای مرئی و نامرئی و پیوندهای ناگسستنی
بین دستگاه دولت و دنیای پول، بر ایجاد یک نظام دموکراتیک ترجیح داده
میشود و چنین رجحانی تا امروز همچنان ادامه دارد، نظامی که واشنگتن و
هامیلتون با همکاری صاحبان سرمایه ایجاد کردهاند، هنوز هم کاملاً استوار
است.» (۱۷) اساس نظام اقتصادی امرکیا از هنگام تأسیس تا اصلاحات فرانکلین
روزولت در سال ۱۹۳۹ (که موسوم New Deal و در واقع، یک نحوه اقتصاد
سرمایهداری با دخالتبیشتر دولت برای کاهش بحرانهای سرمایهداری را پدید
آورده است) همان «لیبرالیسم کلاسیک» بوده که امریکاییان آن را از آرای
لیبرالهای انگلیسی، به ویژه آدام اسمیت (Adam Smith) اخذ کردهاند. (۱۸)
«این شیوه اقتصادی انگلستان قرن نوزدهم بود که رسماً الگوی تفسیر
سرمایهدرای امریکا گردید. نقش دولت، تنها در فراهم آوردن شرایط مطلوب،
برای رونق سرمایهداری فض شد تا افراد بتوانند با اطمینان خاطر، در بازار
رقابت آزاد به کسب و کار بپردازند و ابتکار شخصی را در فعالیتهای اقتصادی
به عمل آورند.» (۱۹)
گسترش جنگهای داخلی و سیاستهای اقتصادی آبراهام لینکلن طی سالهای پس از
استقلال تا به قدرت رسیدن آبراهام لینکلن (۱۸۶۰ (Abrabam Lincoln) و شروع
جنگ اخلی (۱۸۶۱ ـ ۱۸۶۵) و در نهایت، الغای قانون بردگی، سرمایهداری تجاری و
صنعتی، به ویژه درمناطق شمالی آمریکا، از رشد زیادی برخوردار دگردید. اما
در جنوب، نوعی نظام برده داری وجود داشت که در مقابل وحدت کامل کشور، تحت
لوای یک نظام سرمایهدرای صنعتی نیرومند مقاومت میکرد. این مسأله
اصلیتین دلیل بروز جنگ داخلی در ایالات متحده امریکا بود. در واقع به نظر
میرسد که از سالهای ۱۸۵۰ به بعد نظام بردهداری جنوب در مقابل
سرمایهداری صنعتی شمال، دست خوش عقبماندگی فراوان گردیده بود و این موضوع
وحدت اقتصادی ـ اجتماعی دولت امریکا را با خطر مواجه میساخت.
با تأسیس «حزب جمهوریخواه» امریکا در سال ۱۸۵۴، مسأله گسترش سرمایهداری
صنعتی در سراسر کشور و به استعمار کشیدن سرزمینهای شرقی در دستور کار دولت
امریکا قرار گرفت. این حزب، ائتلافی از سرمایهداران صنعتی و ملاکان بزرگ
بود.
آبراهام لینکلن، که از خانوادهای روستایی و فقیر بود، دارای افکاری منطبق
با عقاید «حزب جمهوریخواه» امریکا بود، او یک فراماسونر فعال بود که در
سال ۱۸۶۰ به عنوان کاندیدای حزب مزبور معرفی و به ریاست جمهوری برگزیده شد.
پس از پیروزی آبراهام لینکلن و حزب او، ایالات جنوبی شوروش کردند و بدین
سان، جنگ داخلی در این کشور پدید آمد. دولت لینکلن در طول سالهای جنگ
داخلی، بارها در زمینه دفاع از منافع سرمایهداران امریکایی، به سرکوب
خونین اعتراضات اقشار محروم اجتماعی و کارگران ذوب فلز و آهنگران پرداخت.
برخی از مورخان در این که شخص لینکلن به الغای بردگی معتقد بوده است، تردید
دارند. اما در آن مقطع زمانی و برای زمینهسازی توسعه سرمایهداری امریکا،
لغو بردگی، به یک ضرورت و نیاز تاریخی تبدیل شده بود.
«با این وجود، یک سال و پنج ماه پس از شروع جنگ، لینکلن اعلامیه آزادی
بردگان را صادر کرد. تفاوت و تضاد دو شیوه اقتصادی شمال و جنوب آمریکا ـ
یعنی برخورد نظام صنعتی شمال با شیوه کشاورزی جنوب دو محیط متفاوت اجتماعی
را به وجود آورده بود که خود از عوامل جنگ داخلی بود.
با صنعتی شدن ایالات شمالی و غربی، قدرت محلی از ایالات جنوبی به شمال
منتقل میشد. همزمان با این تحول، به وجود اتحادیه قوی و حکومت مرکزی
نیرومند احتیاج شده بود و جنگ داخلی برای حفظ اتحادیه سیاسی، همبستگی
اقتصادی و از بین بردن دوگانگی اجتماعی بین شمال و جنوب واقع شد. سیاست
اقتصادی لینکلن تشویق سرمایهگذاری خصوصی و وضع عوارض سنگین گمرکی برای
حمایت از تولید داخلی بود… حقوق اقتصادی سیاهان در مورد حق مالکیت، که از
عمدهترین مسائل جنوب بود، با بیتوجهی رو به رو شد و در این باره، اقدامی
به عمل نیامد، بیشتر بردگان سابق به نظام اجارهداری روی آوردند که در
برابردست مزد در ملک دیگران کار کنند و یا با اجاره زمین به کشاوری
بپردازند… طرح احیای جنوب و کوشش نیروی نظامی شمال در تثبیت حقوق سیاهان با
موفقیت همراه نبود؛ گرچه سیاهان آزادی خود را باز یافتند، ولی مسأله
اختلاف نژادی از بین نرفت… هدف سیاست دولت فدرال حمایت از سیاهان برای
تثبیت حقوق سیاسی بود، نه گسترش حقوق اجتماعی آنان که احتمالاً قبول آن فرض
برای شمالیها هم مقدور نبود.» (۲۰)
لغو بردگی در ایالات متحده نه به نیت خیرخواهانه و انسان دوستانه لینکلن یا
بنیانگذاران تمدن امریکا، بلکه برای پیشبرد منافع اقتصادی سرمایهداری
صنعتی امریکا صورت گرفت و البته به دلیل ماهیت نژاد پرستانه سرمایهداری
امریکا عملاً تعصبات نژادی علیه سیاه پوستها در قالب ایجاد تشکلهای
تروریستی نظیر «کوکلس کلان» (Cookles Clan) و ایجاد تبعیضهای آشکار و
پنهان بین حقوق سیاهان و سفیدپوستان همچنان تا امروز نیز ادامه پیدا کرده و
جنبش قوق مدنی سیاهان در دهه ۱۹۶۰، حرکتی در جهت به دست آوردن حق رأی
برابر برای سیاهان بوده که هنوز به تحقق برابری کامل حقوق اجتماعی نیز منجر
نشده است.(۲۱)
امریکا پس از جنگ داخلی، تحولات عظیم ا قتصادی در پیداشت. در فاصله بین
جنگ داخلی و آغاز قرن بیستم، سرمایهداری صنعتی تحول یافت و اجتماع جدید
امریکا پدید آمد. مهمترین تحولات، به وجود آمدن کارخانجات و شرکتهای
سهامی با سرمایههای هنگفت بود که به تدریج، تجارتهای محلی و سرمایههای
کوچک را در خود مستهلک ساخت. انحصار و تمرکز جای رقابت را در اقتصاد آزاد
گرفت، منابع سرمایهداری و تجارتهای بزرگ یا منافع سیاسی در هم آمیخت و به
تدریج، قدرت سیاسی در بند قدرت اقتصادی گرفتار شد و به پیروزی
«سرمایهداری سیاسی»انجامید و به همان اندازه هم جامه امریکایی دست خوش
تغییر و تحول گردید. زندگی در مزارع و روستاها جای خود را به شهرنشینی داد،
توسعه راههای ارتباطی … و سرانجام، ظهور امریکا به عنوان قدرت عظیم
جهانی، همه تحولاتی بود که پس از جنگ داخلی در فاصله کمتر از پنجاه سال
تحقق پیدا کرد. «حزب جمهوریخواه» پس از پیروزی در جنگ، بر سیاست مسلط شد،
هدف گروههای متنفذ «حزب جمهوریخواه» که به «حزب سرمایه و ثروت» معروف شد،
گسترش امور اقتصادی بود، بیآن که در ساختمان سیاسی و اجتماعی تغییری وارد
نماید. مسأله سیاهان پس از الغای بردگی به فراموشی سپرده شد و برای نیل به
هدفهای اقتصادی، از فرصت مساعدی که جنگ پیش آورده بود، حداکثر استفاده به
عمل آمد… ترقی سریع اقتصادی امریکا پس از جنگ داخلی با حمایت
جمهوریخواهان از سرمایهگذاری وسیع و گسترده، به گروهی فرصت داد تا با
استفاده از امکانات طبیعی، موقعیت سیاسی و سخاوت حکومتی، ثروتی عظیم
اندوخته و به صورت رهبران مالی امریکا و سلاطین قدرت و ثروت درآیند. نام
افرادی همچون واندر بلیت، کارنگی، راکفلر و مورگان مظهر انحصار و قدرت در
تصاحب خطوط آهن، صنایع فولاد، نفت و بانکداری گردید. این سرمایهداران
بزرگ در فاصله جنگ داخلی تا پایان قرن نوزدهم بر دنیای صنعت و تجارت امریکا
حکومت داشتند و با بند و بستهای سیاسی، پشت کار و دوراندیشی و از بین
بردن رقبا و گاه با شیوهای ناجوانمردانه، به صورت سلاطین ثروت و طبقه حاکم
درآمدند. (۲۲) بر همین اساس، از درون سیاستهای آبراهام لینکلن و حزب
جمهوریخواه، کلان سرمایهداری انحصاری امریکا، پدید آمد.
پیورتنیسم بشر جدید، منفعت طلب، و پولپرست است. اساساً انسان نوین در نظر
جامعهشناسان و اقتصاددانان و فیلسوفانی همچون ماکس وبر (Max Weber)
هایلبرونر (Hiber Vener) و هورکهایمر (Horkhimer) با نوعی سودنگری، محاسبه
سوداگری و سرمایهسالاری تعریف میشود. این در واقع، همان روح عصر نوین است
که در بررسیهای نقادانه به آن پرداخته شده است.
روح عصر نوین به دلیل این ماهیت سوداگرا و سودپرست با روح دینی و معنوی و
متعالی تضاد ماهوی دارد. پروتستانتیسم مسیحی شاید اصلیترین گرایش
تجدیدنظرطلبانه در جهت دنیایی کردن روح دین با عنوان «رفرم مذهبی» بود که
در اروپا رخ داد. اصلیترین بانیان این نهضت مارتلین لوتر و ژان کالوین
هستند. «پیوریتنیسم» به مجموعهای از فرق مذهبی نوین اطلاق میشود که در
حدود قرن هفدهم در انگلستان پدید آمدند وشامل گرایشهای فرعی همانند
استقلال طلبها، مجلسیان، پاپتیستها (Paptist) و کوپکرها (Copker) بودند.
پیوریتنیسم یکی از فرق منشعب از کالوینیسم (Caloinism) است و به دلیل
تأکیدی که بر خصایصی نظیر «ثروتاندوی»، «مشروعیت دادن به سرمایهداری و
تجارت»، «تأکید بر کار تصرفگرانه ماشینی» و «توصیه به صرفهجویی و انباشت
سرمایه» داشت، به طور کامل با نظام سرمایهداری قرون هفدهم و هجدهم منطبق
بود، از نظر متفکرانی چون وبر یا فروم هم یکی از عوامل ایجاد سرمایهدای در
اروپا و به ویژه امریکا به حساب میآید. (۲۳)
پیوریتنیسم اصلیترین عنصر فرهنگی و مذهبی تشکیل دهنده تمدن امریکایی است و
تفسیرهای عقلانی و سرمایهسالارانه آنها به خوبی با روح سرمایهداری در
حال تکوین امریکا همخوانی دارد.
در این نگره ـ به اصطلاح مذهبی ـ با تأکید افراطی بر انضباط در رعایت برخی
ظواهر، روح متعالی و معنوی و ملکتی دین ـ که در اتصال آدمی با ساحت قدس
تجلی مییابد ـ تابع منطق سوداگری و عقل معاش و روش زندگی سرمایهداری
تجاری و کار از خود بیگانه صنعتی قرار میگیرد. بیشتر مهاجران انگلیسی و
هلندی که به امریکا رفتند، به فرق گوناگون تجاری و کار از خود بیگانه صنعتی
قرار میگیرد. بیشتر مهاجران انگلیسی و هلندی که به امریکا رفتند، به فرق
گوناگون پیوریتن تعلق داشتند و در عین حال، برخی از چهرههای معروف و شاخص
آنها مانند آبراهام لینکلن، جورج واشنگتن و جان آدامز (John Adams) عضو
محافل و لژهای فراماسونری بودند.
یکی از ارکان فکری پیوریتنیسم اعتقاد به «جدایی امور دینی از دنیایی»است. (۲۴)
آیین «پیوریتن» و سایر شاخههای مذهب پروتستان در ساده کردن دین کوشیدهاند
و این کوشش به سود نظام سرمایهگرایی تمام شده است؛ زیرا سرمایهدار
پروتستان رعایت اصول اخلاقی و ـ مثلاً ـ خودداری جنسی را برای رستگاری
خودکافی میدانستند و با خیال راحت به بهرهکشی ناروا و بیدادگری اجتماعی
خود ادامه میدادند. بنابراین، کالوینیسم، نظام اجتماعی را از آرامش
برخوردار میساخت و بهرهکشی بیرحمانه سرمایهداران را تسهیل میکرد.
اتحاد پیوریتنیسم کالوینی و سرمایهداری دیرزمانی دوام آورد. (۲۵)
ماکس وبر، جامعهشناس معروف معاصرف تحلیل مفصلی درباره پیوریتنیسم و
شکلهای گوناگون اخلاقیات پروستانیسم دارد که برای مطالعه بیشتر در این
مورد، میتوان به کتاب اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری مراجعه کرد. برخی
از نظرات وبر چنین است: «پیوریتنیسم نماینده خلق و خوی مؤسسه عقلانی
بورژوایی و سازمان عقلانی کار بود و از اخلاقیات یهودی، فقط آنچه را که با
این هدف سازگار میشد، به وام میگرفت.»(۲۶)
«تأثیر روانشناختی آزادیسازی مالی جویی از نواحی اخلاقیات سنتگرا بود،
اما پیوریتنیسم قیود تکاپو به دنبال ثروت را نه فقط از طریق مشروعیت بخشیدن
به آن در هم شکست، بلکه آن را همچون خواست خدا تلقی کرد.» (۲۷)
تاریخ ادوار اولیه کلنیهای امریکای شمالی، تحت سلطه شدید تضاد میان
ماجراجویانی بود که میخواستند به کمک نیروی کار نوکران زرخرید، مزارعی
ایجاد و به سبک اربابی زندگی کنند و پیوریتنهایی که طرز فکری کاملاً
بورژوایی داشتند. میتوان گفت: به همان نسبت که طرز تلقی پیوریتنی از
زندگی، قدرت بیشتری کسب میکرد و این امر یقیناً بسیار مهمتر از تشویق
صرف به ایجاد سرمایه بوده، تحت همه شرایط، گرایش به شیوه زندگی سرمایهداری
را که از نظر عقلانی (عقل جدید، یعنی عقل فردی، عقل حسابگر و عقل معاش)
منقطع از وحی بود، تشویق مینمود. این اصلیترین عامل به خصوص، تنها عامل
منسجم و مؤثر در تکامل این شیوه زندگی بود و در یک کلام، از گهواره «انسان
اقتصادی» جدید مواظبت میکرد. به یقین، همان گونه که پیوریتنها به خوبی
میدانستند، این آرمانهای پیوریتنی تحت فشار شدید وسوسههای ثروت،گرایش
به تسلیم داشتند. (۲۸)
«با پیوریتنیسم، یک خلق و خوی شغلی ویژه بورژوازی پا گرفته بود. سوداگر
بورژوا با آگاهی از این که مشمول رحمت خدا و آشکارا مورد عنایت اوست،
مادام که از محدوده رفتار رسماً صحیح خارج نشده بود، مادام که سلوک
اخلاقیاش بیعیب و استفادهاش از ثروت خود بیایراد بود، میدانست و حتی
واجب بود که منافع سودجویانه خود را دنبال کند.» (۲۹)
عناصر اصلی رویکردی که «روح سرمایهداری» نامیده شدهاند با آنچه محتوای ریاضتکشی دنیوی پیوریتنی را تشکیل میدهد، یکسان است. (۳۰)
مذهب پیوریتنیسم ابتدا به سال ۱۵۵۹ م. در شکل اعتراض علیه تعیین لباسهای
رسمی برای روحانیان و دیگر آداب و رسومی که در مراسم «عشای ربانی» کلیسای
انگلستان وجود داشت، پاگرفت. عقاید پیوریتنها از جهاتی با مسیحیت کاتولیک
تفاوت دارد. یکی از قدیمیترین اعتراضات پیوریتنها، به «عشای ربانی
انگلیکان» مربوط میشود. یکی ازر آثار معروف بیانگر آرای این نهضت، کتاب
حرکت مسافر به پیش، اثر جان بنیان (۱۶۸۸ م.) است.
در مکتب پیوریتنیسم سرمایهدارها «آیات و نشانههای برکت خدا» تلقی
میشوند. (۳۱) پیوریتنیسم دارای انعکاس گستردهای در تاریخ است. این مذهب
عامل مهمی در تشکیل دموکراسی مدرن بوده که ریشههای مسیحی آن از میان
پیوریتنیسم انگلیسی عبور میکند. تحقیقات اخیر تأکید کرده است که
پیوریتنیسم تا حد زیادی زمینهای بودتا سرمایهداری در زمینه اقتصادی، از
آن پدید آید. (۳۲)
براساس تلقی ماکس وبر، در اندیشه پیوریتنیسم، استثمار تاحدی مشروعیت
مییابد و انسانگویی به نوعی «ماشین تحصیل ثروت» تنزل مییابد. جالب این
که پیوریتنیسم نیز همچون فراماسونری از جهاتی ریشه در یهودیت دارد. (۳۳) در
واقع نوعی یهودیت دنیوی شده و تحریف گردیده است. همچنین آرای پیوریتنی از
عناصر شکلدهنده عقیده لیبرالیسم است. پیوند پیوریتنیسم و لیبرالیسم را در
آرای جرج بوکانان (George Boocanan) و تا حدودی گروسیوس، (Gerociues)
میتوان ملاحظه کرد. (۳۴)
پیوریتنیسم یکی از شاخههای منشعب از تعالیم ژان کالوین (از بنیانگذاران
پروتستانیسم مسیحی) است که در هلند و به ویژه در انگلستان رواج داشت و فرق
گوناگون این جنبش پیوریتنی به عنوان اصلیترین باور مذهبی، در بین مردم
امریکا رواج یافت.
بنابر اعتقاد متفکران امریکایی، مهمترین دلیل جدایی دین از سیاست، که به
«دیوار جفرسون» (Jeffersons Wall) معروف است، حفظ آزادیهای فردی بشر
میباشد. توماس جفرسون و جرج واشنگتن بر این عقیده بوند که مقصود از جدایی
دین و سیاست، دور کردن مردم از مذهب نیست، بلکه تقویت اخلاقیات در قالب
باورهای مذهبی خارج از چارچوب نظام حکومتی میباشد. یکی از مهمترین
ایراداتی که بر این اندیشهها در امریکا گرفته شده، این است که قانون
اساسی ابراز عقیده مذهبی را محدود میکند، ولی هیچگونه نظارتی نسبت به
ابراز عقیده مذهبی و سیاسی ندارد. «دیوار جفرسون» تعبیر مشهور «جدایی دین
از سیاست» است؛ حکومت نمیتواند امتیاز کسی را براساس مذهبش از او سلب کند
یا او را از حق انتخاب محروم کند و مهم نیست که مذهب او چه باشد.
یکی از مفاد اعلامیه استقلال امریکا داشتن حق اندیشه و باور و دین آزاد
برای همه است. بنابراین، همه ادیان و مذاهب الهی و غیر الهی، حتی صهیونیسم،
در امریکا، رسمی و قانونی است. حال این سؤال مطرح میشود که آیا این نوع
آزادی در کشورهای دین مدار مانند ایران قابل اجرا میباشد یا خیر؟
یکی از مفاد اعلامیه استقلال امریکا این است که دولت نباید از مذهب خاصی به
طور رسمی حمایت کند. بر این اساس، خواندن دعا و سرودهای مذهبی در مدارس
دولتی امریکا ممنوع است. رادیو امریکا در برنامه «امریکا سرزمین آزادی و
مذهب» چنین میگوید: «ادارات دولتی مجاز نیستند ابراز عقیده مذهبی کارمندان
را در محیط کار محدود کنند. توسل به چنین اقدامی، تبعیض قایل شدن و اقدامی
غیر قانونی است.» (۳۵)
در عبارت مزبور به روشنی آورده شده است که اولاً، دولت حق هیچ گونه تبلیغ
مذهب خاص را در اماکن دولتی ندارد و ثانیاً، نمیتواند از اشاعه و تبلیغ یک
مکتب خاصی جلوگیری نماید، گرچه مسؤولان امریکایی در عمل، تاکنون غیر از
این، عمل کردهاند. در سال ۱۹۹۰ م. تمام کشورهای جهان با شگفتی و ناباوری،
صحنههای حمله پلیس امریکا به مرکز فرقه داوودیه را مشاهده کردند که پلیس
امریکا با انفجار و به آتش کشیدن آن مرکز، بیش از هفتاد نفر را در یک حمله
نظامی به قتل رساند!
شواهد نشان میدهد که تمدن امریکایی به تدریج و به ویژه پس از جنگ جهانی
دوم و سالهای اخیر، با سرعت حتی پوستههای ظاهری مذهب را به کنار مینهد و
در «تکنوکراتیسم» (Technocratism) استحاله میشود، گرچه نوعی رویکرد معنوی
ضعیف نیز در جامعه امریکا در حال شکفتن است.